«شب قبل از آزادسازی خرمشهر وضعیت قرمز شد. «کمپلو»، یکی از محلههای قدیمی شهر و بیمارستانی در منطقهی پل نادری را زدند. بعد از این اتفاق، آمبولانسها فقط مجروح و شهید میآوردند به بیمارستان. رانندهای داشتیم به نام علی آقا. جلوی اورژانس داشت جعبههایی را که مخصوص اعضای قطعشده بدون پیکر بود، میچید پشت ماشینش و میبردند برای دفن.
دختر بچهای را با جوراب شلواری سفید و کفشهای ورنی قرمز که لای ملافهای پیچیده بودند، داد بغل خانم سبزیپور و رفت سراغ ماشین. وقتی برگشت تا بچه را بگیرد، خانم سبزیپور داشت حیاط را دور میزد. گفت: «چی شده؟ چرا دور خودت میچرخی؟»
_ اگر بیدار شد و مادرش را خواست، جوابش را چه بدهم؟!
_حواست کجاست؟ این بچه مگر سر دارد که مادرش را بخواهد؟
راست میگفت. سر بچه را ترکش برده بود. چون لای ملحفه پیچانده بودند معلوم نبود.
سبزیپور در حالیکه بچه را محکم در آغوشش فشرده بود، رفت و در گوشهای از حیاط آرام روی زمین نشست. نزدیک ۲۰ دقیقه بدون هیچ حرکتی فقط پیکر بیسر بچه را نگاه میکرد و اشک میریخت.»
انتهای پیام/ ۱۴۱
منبع خبر