مجاهدت

بُهت سی و شش ساله یک دختر شهید + عکس



به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، دختر گرانقدر شهید سیدهادی مرقاتی خوئی در سی و ششمین سالگرد شهادت پدر بزرگوارشان،‌متنی را برای مشرق ارسال کردند که چنین است.

شنبه ٢٣ اسفند سال کرونا زده نود و نُه

بماند که صبحش چطور غافلگیر شدم! وضو ساخته بودم تا از تو بنویسم از کسی که حاضرترین غائب است برایم، از دیشب بِه سی و شش سالی که بی تو سپری شد فکر می‌کنم.

بُهت سی و شش ساله یک دختر شهید + عکس

بغض دلچسبی در گلویم بالا و پایین می‌رود و نم اشکی بر چهره می‌نشاند، بِه آخرین تصویری که از چهره نورانیت بچه‌های استودیو ٤*٣ خلق کردند خیره می‌شوم.

از سالگرد شهادت پارسال تا امسالت چقدر من بیشتر تو را شناختم و تعمق کَردم در شخصیت جذابت و اینها همه یعنی اینکه، علیرغم دشواری‌های خاص امسال بهترین سال بوده برایم! در این یک سال اخیر بِه این واسطه شب‌ها و روزهایی آنقدر حضور پر مهر پدرانه‌ات برایم پر رنگ شد که نفس‌هایم بِه شماره افتاد. آن شب سرد پاییزی اواخر آبان ماه ٩٩ در هتل حلمای مشهد مگر از خاطرم می‌رود که تا پاسی از شب بِه دورهمی‌ ذکر یادت با رفقایت گذشت، آنقدر که نفهمیده بودم گذر ساعت را از بس که اشتیاقم بِه دانستن از شما از اندازه گذشته بود.

پیدا کَردن رفیق و همسنگری که یک شب قبل از شهادتت یعنی درست روز ولادت سرور بانوان بهشت حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا سلام الله علیها، با شما بود، آسان نبود، هر چند خودت همه چیز را با برنامه تسهیل کَرده بودی!

او که خسته و در حال استراحت از ساخت پدها برای تسهیل عملیات بدر در جزایر مجنون جنوبی بود، با اصرار زیاد از سنگر کشیده بودی اش بیرون زیر تلالو نور ماه شب بیست و یکم جمادی الثانی لابلای هورهای زیبای جزیره بهشتی مجنون، گفته بودی‌اش “من فردا غروب شهید می‌شوم! این قرض‌های مختصرم را بپرداز” و او که درخشش سیمای چون ماهت را دیده بود ذره‌ای ترس برش نداشته بود که سید هادی ما چه دارد می‌گوید؟! با شناختی که طَی آن مدت همکاری بدست آورده بود افتخار شهادت را دور از تو نمی‌دید!

از او پرسیدم سفارشی در مورد خانواده‌اش نداشت.

و شنیدم که: اولا ایمان قرصش بِه خدا و آرزوی شهادتی که همیشه داشت و دوما تعهد و مسولیت‌های متعددی که پذیرفتن آنها بِه زعم دوست مشهدی‌ات تنها از پس غیرت یک مرد آذری برمی‌آمد و بس! مانع از پرداختن بِه همچین موضوعاتی بود.

در این یکسال بیشتر و بیشتر با زحمات طاقت فرسایت در دفتر مهندسی سپاه مشهد و بعد در قرارگاه صراط در جزایر مجنون شمالی و جنوبی در آن گرمای طافت فرسای شرجی جنوب برای ساخت پل های شناور، پل خیبر و …. مسئولیت‌های متعدد راهسازی و جاده‌سازی در جبهه و در نهایت راز چشمان نافذ سرخ از شب‌بیداری‌ها و همیشه خسته‌ات اندکی آشنا شدم و از عمق وجود شرمنده تمام دلاور مردی‌هایت شدم!

چندین و چند بار زیر لب با خودم تکرار کَردم، تلاش ها و اهتمام تو کجا و من کجا ….

حضرت پدر! ای آنکه زنده ای و در نزد خدایت روزی می‌خوری امسال بِه لطف خدا توانستم ذره‌ای از تلاش‌هایت برای رسیدن بِه جایگاه انسان کامل و قطره‌ای از دریای معرفت وجودیت و زحمات مستمرت برای بِه ثمر رساندن اهدافت را بشناسم و خدا را هزاران بار شاکرم از این بابت و خدا می‌داند که هر بار چقدر قربان صدقه‌ات رفته ام از عمق جان.

پدرجان می‌دانم که می‌دانی سی و شش سال است شانه‌هایم سنگین‌اند.

سی و شش سال در بهتی ابدی لانه کرده‌ام.

‎اندوهی عمیق در قلبم خانه کرده، اندوهی به وسعت سی و شش سال.

‎من در نبودنت روزها را شمرده ام، روزهای بی‌پدری را…

به قول مادرم که امروز بِه مناسبت سالگرد شهادتت برایمان نوشت: «این سال‌ها تحمل دوری برایمان آسان نبود اما خیالم راحت راحته که شفاعت ما را نزد خدا خواهی کرد. امید که مقبول افتد.»

آری درست است…

‎غم نبودنت ساده نبود و نیست.

‎مثل همان کودکی که با رفتنت کودکی اش را هم با خودت بردی.

‎من بی تو خالی شدم. تو ستون رویاهای دخترانه ام بودی که در آنی فرو ریخته شد. فرو ریختی و من دیگر پایی برای ایستادن نداشتم. و اگر دعاهای خیرت همیشه بدرقه راهم نبود ….!

‎تو همه من بودی، پدر، همه وجود یک دختر است و من این را سال هاست که بهتر و عمیق‌تر فهمیده‌ام.

‎واقعیت این است که من ندارمت. تو زنده‌ای اما من از سنخ زنده بودن تو نیستم.

‎تو بل احیایی و من در سیاهی دنیا مرده ام

‎تو عند ربهم یرزقونی و من…

‎من حتی نمی‌توانم این جمله ها را درست و حسابی تمام کنم.

سی و ششمین سالگرد شهادت مبارک …



منبع خبر
خروج از نسخه موبایل