به گزارش مشرق، بیشتر کسانی که با تاریخ شفاهی آشنا هستند، میدانند آنان که در این تاریخ طرف گفتوگو واقع میشوند به زودی از میان ما خواهند رفت و رفتن آنها برابر است با از دست دادن گنجینهای از شناخت درباره واقعیتهایی که وجود دارد. خاطره، از جمله مواد و مصالح مورخ در تحقیق تاریخی و همچنین بنیاد تاریخ شفاهی است. خاطرهنگاری با شیوهها و قالبهای مختلف، سابقهای طولانی در تاریخ فرهنگ و ادب ایران دارد. در سالهای اخیر، به دلایل متعدد، در میان طیف وسیعی از رجال و شخصیتها، سنت قدیمی خاطرهنویسی در اشکال گوناگون آن رواج یافته و با آنکه بسیاری از خاطرات افراد حاضر در انقلاب اسلامی و دفاع مقدس به این روش مکتوب شده، مرز میان تاریخ شفاهی و خاطرهنگاری هنوز مبهم است.
مهدی کاموس از نویسندگانی است که در زمینه ادبیات داستانی بزرگسالان قلم زده و آثاری را در حوزه کودک و نوجوان تالیف کرده است. دبیر مجموعه تاریخ شفاهی ادبیات کودک و نوجوان ایران، دبیر مجموعه تاریخ شفاهی مدارس اسلامی ایران، نویسنده کتابهای تئوریک «مبانی زندگینامه داستانی» و «نیایش نسل سرخ»، نویسنده مقالات «مفهوم و ماهیت مصاحبه در تاریخ شفاهی»، «انسان انقلاب اسلامی، گمشده فلسفه ادبیات دفاع مقدس» و «تقابل طرح و شخصیت در داستانهای کودک و نوجوان دفاع مقدس»، داور کتاب سال جمهوری اسلامی ایران از سال ۱۳۷۹ تا ۱۳۹۵ و داور کتاب سال دفاع مقدس از ۱۳۸۵ تاکنون برخی سمتهایی است که کاموس تاکنون داشته است.
او آثاری مانند «ماهیهای گل سرخ»، «مجموعه داستانهای کوتاه کوتاه»، «پژوهش مبانی زندگینامه داستانی»، «نیایش نسل سرخ»، «مبانی ادبیات دینی کودک و نوجوان» بهطور مشترک با محمود حکیمی و «با خدا مشورت کردم (تاریخ شفاهی مدارس جامعه تعلیمات اسلامی)» را در کارنامه دارد.
آنچه در ادامه میآید گفتوگو با این پژوهشگر درباره مرز میان خاطره و تاریخ شفاهی است.
در ایران با توجه به سوابق تاریخ روایی در قبل بعد و از اسلام، این مقوله از تاریخ اهمیت زیادی داشته است. درباره جایگاه آن کمی برایمان بگویید؟
از آنجا که بحث اصلی ما تاریخ شفاهی است؛ در ابتدا لازم است، توجه داشته باشیم که میان سنت شفاهی، تاریخنگاری روایی یا نقلی با تاریخ شفاهی oral history تفاوتهای هویتی و اساسی وجود دارد. سنت شفاهی همانند تاریخ شفاهی هم «نظریه» است هم «روش» در حالیکه تاریخنگاری روایی فقط «روش» است. البته انگاره امروز ما از سنت شفاهی بیشتر روشی است تا نظریه. به این معنا که «سنت» را بیشتر روشی برای انتقال آداب، سنن، فرهنگ و در دل آن تاریخ تلقی میکنیم در حالیکه، سنت شفاهی برخاسته از فرهنگ و تفکری بوده است که تاریخ یکی از اجزا و عناصر آن محسوب میشود.
سنت شفاهی ریشه در آنچه دارد که به اعتقاد فردیناد تونیس «گمینشافت» یا اجتماع است و در تقسیمبندی مارشال مک لوهان دوره «کهکشان شفاهی» را شکل میداده است و به قول دیوید رایزمن در «جامعه سنت راهبر» کارکرد داشته است. از این رو، سنت شفاهی به عنوان انتقال سینه به سینه با اصول محاضره، مناظره و مکالمه؛ به گفته یا محتوا اعتبار «سخن زنده» را میدهد. اما در سنت شفاهی با راوی یا راویان معلومی روبرو نیستیم؛ به تعبیر من در سنت شفاهی با «روح روایت» و «ارواح راویان همه جا حاضر» در بستر فرهنگ عامیانه و تودهای روبهرو هستیم. در سنت شفاهی، قداست این روح و ارواح چنان بالاست که کسی به چرایی و چگونگی و عقلانیت موضوع نمیپردازد و فقط آنچه مهم است مشروعیت و باورپذیری و کارکردهای روایت مانند تدوام قدرت پیشین، حفظ تعادل وضع موجود، تفسیر پدیدههای شگفت، پاسخ به سوالات ازلی و عبرتآموزی مطرح است. در این سنت مخاطب از نام و نشان این راویان سراغی نمیگیرد و جایگاه راوی متناسب با جامعه سنتی مهم است؛ مثلا جایگاه موبد، مقام روحانی و دینی، بزرگتر قوم و قبیله و ریش سفیدان، پدر در خانواده و غیره. خلاصه اینکه در نظریه سنت شفاهی همه چیزها و پدیدهها، آداب و سنن و حتی خود سرنوشت، تاریخ و حکمتی دارند که فقط پیشینیان آنها را میدانستهاند. پیش از ورود اسلام به ایران، روایت تاریخ در سایه همین سنت شفاهی و البته در سایه معرفتی آموزههای زرتشتی مرسوم بوده است که انعکاس آن را در خداینامه پهلوی و سرودههای اوستایی میبینیم. روش انتقال تاریخ که بیشتر شامل فتوحات و خدمات شاهان و قهرمانان بوده است؛ بر عهده اعمال و آداب مغان، گوسانها، سرودخوانان و خنیاگران بوده است.
اما در تاریخنگاری روایی یا نقلی با تاریخنگار مشخصی مواجهیم که تلاش و ادعا دارد که بدون کم و زیاد و نقد و نظر؛ روایتها را با حفظ نام راویان و سلسله روایان بیاورد. رشد و تعالی این روش تاریخنگاری در ایران بعد از اسلام است که نمونه برجسته و مشهور آن تاریخ طبری است.
تاریخ شفاهی چه رابطه یا تفاوتی با تاریخ روایی دارد؟
تاریخنگاری روایی یک روش تاریخنویسی در کنار سایر روشها مانند توصیفی، تحلیلی و ترکیبی است. اما تاریخ شفاهی در ابتدا روشی برای «تولید داده» و «منبع شفاهی» بود و بعد نظریه و روش شد. پیدایش تاریخ شفاهی در روش مربوط به پیشرفت و توسعه در ابزار رسانه و مشخصا ضبط صوت و رادیو و در نظریه مربوط به وقایع جنگ جهانی دوم است. رادیو و ضبط صوت هر دو در دو دهه پایانی قرن ۱۹ اختراع شدند و در جنگ جهانی اول استفاده شدند و دو سال پس از جنگ اول در ۱۹۲۰ رادیو تولید عمومی یافت. اوج رواج بهکارگیری تاریخ شفاهی به عنوان روشی در تحقیقات کیفی در دوران شکوفایی مکتب شیکاگو در آمریکا در دهه ۱۹۲۰ است. تاریخ شفاهی در روش به «تاریخ اجتماعی ملتها» و «دانشهای بیان نشده» و «دانش ضمنی» توجه دارد. اما تاریخ شفاهی به عنوان نظریه پس از جنگ جهانی دوم، در برابر روایتهای کلان و رسمی از جهان شکل گرفت؛ روایتهایی از بزرگان در قالب مکاتب فلسفی که جهان را به آتش کشانده بودند. به لحاظ نظری ریشههای شکلگیری و رشد و گسترش نظری تاریخ شفاهی به منزله اعتراض و انتقاد به تاریخنگاری رسمی و روایی پوزیتیویستی و مبتنی بر جبر تاریخ طبقاتی مارکسیستی را، باید در موسسان و پیروان مکتب آنال در ۱۹۲۰ در فرانسه و بعدها در نئومارکسیستها و طرفداران تاریخ از پائینو همچنان طرفداران مطالعات فرهنگی به خصوص بیرمنگامیها جستجو کرد. البته پس از جنگ دوم مصاحبه روانشناسان با سربازان آسیب دیده روحی و روانی باعث توجه جدی به تاریخ شفاهی شد. از این رو، گروه تاریخ شفاهی دانشگاه کلمبیا در ۱۹۴۸ و دانشگاه هارواد در ۱۹۶۷ و انجمن تاریخ شفاهی جهان در ۱۹۶۸ راه اندازی شدند. از تجربههای مشهور در تاریخنگاری به شیوه تاریخ شفاهی جمعآوری خاطرات بیش از ۴۷ هزار نفر از مردم عادی و سربازان جنگ دوم در فراخوان بیبیسی در سالهای ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۶ است.
از این رو، نظریه تاریخ شفاهی توجه و مشروعیت دادن به بی صداها، اقلیت و طبقه خاموش است. تاریخ شفاهی، صدای VOICELESS است. در اینجا شفاهی و خصلت گفتاری و محاضرهای تاریخ شفاهی الویت ندارد و آنچه مهم است تکثر روایتهای غیر رسمی و مشروعیت راویان گمنام و شهادتهایشان در قالب خرده روایتها در برابر روایتهای کلان و غالب است.
اطلاق عنوان تاریخ شفاهی بر انواع خاطره (خودنگاشت، دیگرنگاشت، مکتوبات شفاهی) از نظر علمی صحیح است؟
از این لحاظ که تاریخ شفاهی و خاطره، هر دو دامنه روایتی به اندازه طول عمر یک انسان دارند و اینکه خاطرهگویی بخش عمدهای از تاریخ شفاهی است؛ این دو شباهتها و رابطههایی با هم دارد اما در هویت و روش با هم تفاوت دارند. خاطره یادکرد زبانی مشارکت فردی یا جمعی در وقوع امر واقع FACT در زمان حال است در حالیکه تاریخ شفاهی از جنس تاریخ و بیان امر واقع و تبیین آن در فرایند دیالوگ و ارتباط انسانی است.
تاریخ شفاهی مجموعه روایت راویان درباره یک واقعه یا مفهوم تاریخی است به علاوه آنچه پژوهشگر و مصاحبهکننده یا تدوینگر در پی استنباطهای خویش به عنوان کشف، نقد و تفسیر بر گفتههای راویان در جریان مصاحبه وارد میکند، مانند آنچه در قالب سوالات از مصاحبهشونده یاپینوشتها و اسناد مرتبط به هنگام تنظیم و تدوین نهایی هر روایت آورده میشود. اما انواع خاطره خودنوشت، دیگر نوشت یا شفاهی؛ همگی مبتنی بر «تکگویی»اند و خاطره، متنی «خودبسنده» است. یعنی اعتبار خاطرات در درجه اول خود خاطرهنویس یا خاطرهگو است اما در تاریخ شفاهی اساس بر دیالوگ است و تاریخ شفاهی در اساس، فرایندی و مجموعهای (سریالی) است.
«تاریخ شفاهی» امر واقع را ابژه خودفرض میکند که برای شناخت و ادراکش از دریچه راویان و اشخاص به درجات متفاوتی از ادراک و فهم آن میرسد. این شیوه تاریخنگاری با تکثر «من»های روایتکننده از امر واقع، سلطه «مورخ» و «اسناد تاریخی» را از «تک صدایی» و «سند محوری» کمرنگ و از سوی دیگر، حقیقت را متکثر و دست نایافتنی میکند، اما در خاطره سوژه فقط خود راوی است.
آیا مرزی میان خاطرهنویسی و تاریخ شفاهی وجود دارد و اگر این مرز شفاف و مشخص است، چرا در حال حاضر بخشی از کتابهای ما که با رویکرد دفاع مقدس یا انقلاب اسلامی نوشته شده به مرز خاطرهنگاری نزدیک شده است؟
اساس تاریخ شفاهی بر مصاحبه و ارتباط شفاهی استوار است. از این رو تاریخ شفاهی، مقوله ای ارتباطی از نوع ارتباطات انسانی و میان فردی است. در تاریخ شفاهی، هم اندیشی بر سر مسئله مشترک یعنی امر واقع که پای تفاسیر، نگرش های موافق و مخالف، اسناد بیرونی و استنباط های طرفین به میان میآید، راوی دیگر مصاحبه شونده به تنهایی نیست! بلکه، مصاحبهکننده نیز در شکل گیری روایت، نقش بیانکننده «امر واقع» را دارد و در آن روایت سهیم است. به گونهای که بدون استنباطها و ارجاعهای فرامتنی که مصاحبهکننده میآورد، روایت ناقص است. در تاریخ شفاهی «مصاحبه به مثابه دیالوگ» و روایت «چند صدایی» است و مصاحبهکننده نقش «فعال» از نوع «راوی مداخلهگر» دارد. از این رو در تاریخ شفاهی، راوی هر دو طرف (مصاحبهشونده و مصاحبهکننده) و به عبارتی دیگرخود «متن روایی مصاحبه» است.
واقعیت این است که در تاریخ شفاهی آنچه اعتباردارد این است که مصاحبه، ابزاری اکتشافی برای جمعآوری اطلاعات یا فرآیندی برای کمک به حافظه راوی در یادآوری گذشته است. در حالیکه، اگر مصاحبهکننده جایگاه خود را به مورخ، ارتقا دهد و چنین آگاهی را در مصاحبه شونده (راوی) نیز پدید آورد، در آن صورت مصاحبه از گفت و شنود و چیزی شبیه مصاحبه خبری و در نهایت خاطرهگویی شفاهی به سوی دیالوگ و روایت تاریخی پیش میرفت و تغییر هویت میداد.
به هر روی، اگر هدف از مصاحبه در تاریخ شفاهی را تاریخنگاری شفاهی و تاریخ شفاهی بدانیم ماهیت مصاحبه در تاریخ شفاهی از گفتوشنود، مکالمه، مباحثه، مناظره، مذاکره، مشاجره و غیره فراتر رفته و به دیالوگ تبدیل خواهد شد. در دیالوگی دیگر سوالات تنها جنبه استفهامی ندارند و بر اساس حضور فعال و آگاهانه مصاحبه کننده طبق اطلاعات پیشین (از منابع مکتوب و راویان دیگر)، اسناد موجود و قوه ادراک بالا، جنبههای استنباطی نیز مییابند.
در این دیالوگ، خوانندگان در کنار خاطرهها و اطلاعات راوی، تفاسیر و تحلیلهای طرفین را نیز مطلع میشوند و به شناختی چندجانبه و فراتر از خاطرات و دیدگاه فردی راوی میرسند. نه تنها تعدادی از کتابهای دفاع مقدس بلکه بسیاری از آثار با عنوان تاریخ شفاهی در مرزهای خاطرات شفاهی ماندهاند. از عوامل مهم این آسیب میتوان کمی مباحث و جلسات نظری، فقدان نقد مستمر و موثر، ناآشنایی پدیدآورندگان با تاریخ شفاهی، خلط روش تاریخ شفاهی به عنوان ابزاری اکتشافی برای دانش ضمنی و بیان نشده با تاریخ نویسی، عدم رعایت تناسب قدرت در طرفین مصاحبه، ناتوانی مصاحبهکننده و تدوینگر در تبیین وقایع، ورود افراد بیتخصص یا کمتجربه به این حوزه، مُدگرایی در عرصه نشر برای فروش بیشتر، سیاستگذاری نادرست مراکز فرهنگی و ناشران را برشمرد.
در کل آنچه تاکنون با عنوان تاریخ شفاهی تولید شده است بیشتر منابع شفاهیاند تا تاریخ شفاهی؛ که در صورت استمرار به شرط نقد درونی و بیرونی محتوا و صحت و اعتبار میتواند در دراز مدت به تولید انبوه دادهها برای تحقیقات بعدی بیانجامد.
آیا تاریخ شفاهی دفاع مقدس و انقلاب اسلامی توانسته بخشهایی از این تاریخ را تبیین و مشخص کند؟
به هر روی، رواج تاریخ شفاهی اجازه داد روایت تاریخ انقلاب اسلامی و دفاع مقدس سرعت و تنوع و در نهایت قدرت بگیرد. اما در نگاه آسیبشناسانه اینطور به نظر میرسد آنچه با عنوان تاریخ شفاهی دفاع مقدس و انقلاب اسلامی ایران تاکنون منتشر شده است، بیشتر در مقام بیان امر واقع و کمتر تبیین بودهاند. در حوزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس بیشتر «تاریخ شفاهی نخبگان» مد ّنظر بوده است تا مردم عادی.
در نگاه کلگرایانه اینطور به نظر میرسد که در سطح کلان، عدم توجه به نظریههای تاریخ شفاهی به تاریخ سیاسی ـ اجتماعی ایران و در مواردی به هویت انقلاب و دفاع مقدس و در سطح خُرد، عدم رعایت روشمندی در بیان مسئله، سوژهیابی، مصاحبه، تدوین و روایت تاریخ شفاهی به جایگاه تاریخنویسی آسیب وارد کرده است.
اصلیترین کارکرد توجه به نظریههای تاریخ شفاهی که کارکرد این تاریخنویسی را از دموکراتیزه کردن تاریخ تا عامهپسندکردن تاریخ و حتی اتهام پوپولیستی کردن آن پیش میبرد؛ نشان دادن مردمی بودن انقلاب اسلامی ایران، دفاع مقدس و مقاومت است. در حالیکه در حدود ۱۵۰ هزار جانباز شیمیایی داریم؛ تاریخ شفاهی مدّونی از روایت رنجهای آنها نداریم تا دست کم بتوانیم در دادگاههای بینالمللی از آنها و ایران به درستی، دفاع کنیم. به رغم اینکه بارها خودم در سخنرانیها و جلسات پیشنهاد دادهام هنوز یک مرکز شهادتهای مردمی درباره جنگ و مقاومت شهرها در بمبارانها و موشکبارانها نداریم. اگر در این سطح از غفلت در سیاستگذاری به سر ببریم انقلاب و دفاع مقدس ما به تاریخ فرهنگی تبدیل نمیشود. اگر در همینجا متوقف شویم در آینده خواهند گفت ظاهرا فقط مسئولین انقلاب کردند و سرداران و فرماندهان، دفاع مقدس!
لزوم و ضرورت بیان روایتهای سراداران و مسئولین که خود از عاملان انقلاب و سالهای دفاع مقدس بودهاند، روشن است اما فلسفه تاریخ شفاهی این است که روایتهای غیر رسمی بسیجیهای رزمنده، سربازان، جهادگران، امدادگران، همه اعضای خانواده شهدا، مردم فعال و غیر فعال پشت جبهه، زنان، کودکان و نوجوانان آن روزگار و هر کسی که روایتی از دوران انقلاب و دفاع و مقاومت دارد؛ ثبت و منتشر شود. طبق آمار موجود در رسانهها از زبان مسئولان، بیش از نیم میلیون در حدود ۵۴۹ هزار جانباز دوران دفاع مقدس داریم که ۶۵ هزار نفر از آنها پرونده جانباز شیمیایی دارند و ۷۰۰ نفر جانباز از دو چشم و چند صد نفر جانباز از دو دست و دو پا و چندصد نفر جانباز اعصاب و روان هستند؛ اما صدای این بزرگواران در تاریخ شفاهی شنیده نشده است.
*ایبنا