««شریف» مرد شریفی بود؛ یک مستندساز اجتماعی مصری که به سیاست چندان علاقه نداشت. خانوادهاش از طبقهای متوسط بودند که به شریعت اسلامی آنقدرها پایبند نبودند. خودش هم بیشتر به اسلام الازهری علاقهمند بود و سلفیها و اخوانیها با هم. قرار بود به من کمک کند تا ظرفیتهای هنری مصر را برای برخی محصولات حوزه فیلم و سریال ایرانی پیدا کنیم و برای همین چند روزی کار ثابتمان قرار و گفتوگو در کافه جروپی در حاشیه میدان طلعت حرب بود.
کافه جروپی که میگویم یک کافیشاپ به قدمت صد سال بود با خدمتکارانی که فکر میکنم همگی از بدو تأسیس همان جا مشغول کار بودند و حالا موهای همهشان سفید شده بود. برخلاف کافیشاپهای امروزی، فضای داخل بسیار وسیع بود و فاصله بین میزها زیاد. از زمان سفارش تا دریافت هم حدود نیم ساعت طول میکشید که بیست و پنج دقیقهاش، به نظرم، صرف حرکت آرام خدمتکاران پا به سن گذاشته از سر میز تا آشپزخانه و برعکس میشد. با وجود اینکه همیشه کسانی بودند که بیرون از کافیشاپ منتظر خالی شدن جا ایستاده باشند، مدیریت کافه نه به تعداد میزها اضافه میکرد نه از کسی تقاضا میکرد حالا که چای و قهوهتان را نوش جان کردهاید بفرمایید بیرون تا جا خالی شود برای دیگران.
الغرض، آنجا شده بود محل قرار و مدار من و شریف تا اینکه روزی پیشنهاد داد شب همراه خانواده برویم پارک و کلوپ بازی کودکان. من هم پذیرفتم. شب، شریف با ماشین آمد دنبال ما. بعد هم رفتیم پی خانواده شریف و آنها هم سوار شدند؛ همسر و دخترش. رسیدیم به پارک بازی که خودشان به آن کلوپ میگفتند.
گوشهای از پارک نشسته بودیم و صحبت میکردیم که مردی میانسال با قدی کشیده و صورتی تراشیده آمد و کنار من و شریف نشست. باب سخن باز شد و کاشف عمل آمد که مرد بازنشسته ارتش مصر است. وقتی فهمیدم طرف ارتشی بوده حس کنجکاویام برانگیخته شد که از او درباره جنگهای مصر و اسرائیل سؤال کنم. پرسیدم: «شما حتما در جنگهای عرب و اسرائیل هم شرکت کردهاید؛ درست است؟»
-نه، من در آخرین جنگ عربها و اسرائیل در دهه ۷۰ میلادی بچه بودم و سنم قد نمیداد. اما در جنگ ایران و عراق در دهه ۱۹۸۰ میلادی بودهام.
-این را که گفت برق از سه فاز من پرید، من را بگو که دنبال حال و هوای جنگ علیه اسرائیل با این افسر بازنشسته مصری بودم و رسیده بودم به ماجرای جنگ ایران و عراق! با تعجب پرسیدم: «جنگ ایران و عراق؟! شما که تو ارتش مصر بودید؛ چه کار به جنگ ایران و عراق داشتید؟»
-جوان، ایرانیها جزیره فاو را گرفته بودند و من همراه ارتش مصر در عملیات آزادسازی فاو شرکت کردم.
ماجرا داشت برای من جالبتر میشد. دلم میخواست میشد افسر بازنشسته مصری را به کناری بکشم و از او خط به خط خاطراتش از جنگ ایران و عراق را تخلیه کنم. اما، به دهها دلیل نمیتوانستم این کار را بکنم. در حالی که اظهار میکردم چیزی از ماجرا نمیدانم با تعجب پرسیدم: «من متوجه نمیشوم … ایران و عراق با هم وارد جنگ شدند؛ ارتش مصر چرا وارد این معرکه شد؟» جوابی به این سؤالم نداد. من ادامه دادم: «شما که علیه ایرانیها جنگیدهاید، نظرتان درباره آنها چیست؟»
-من فقط میتوانم به تو بگویم که ایرانیها واقعا در جنگ عراق شجاعانه جنگیدند؛ و این اقرار افسر ارتش مصری، که حکما از کسانی بود که کنار دیگر افسران و سربازان کشورهای عربی به یاری صدام شتافته بودند، در باب رشادت و شهامت ایرانیها برای من کافی بود که گفتوگویم را همان جا ختم کنم و از او جدا شوم. موضوع برایم جای سوال است که چطور شد آن شب، میان آن همه آدم حاضر در کلوپ آن افسر مصری آمد درست کنار منی نشست که اتفاقا از ایران به مصر سفر کرده بودم.»
انتهای پیام/ 141
منبع خبر