نماد سایت مجاهدت

حال و هوای معنوی رزمندگان در نوروز ۱۳۶۳ از زبان شهید «خلیل شرفی»

حال و هوای معنوی رزمندگان در نوروز ۱۳۶۳ از زبان شهید «خلیل شرفی» /// اتو نشر روزانه ایام عید نوروز


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از فارس، «خلیل شرفی» یکم فروردین سال ۱۳۴۵ در شهرستان گراش استان فارس دیده بر جهان گشود. ۷ ساله بود که با خانواده به لار عزیمت کردند و دوران تحصیلی را در لار آغاز کرد. اول دبیرستان را می‌گذراند که جنگ تحمیلی آغاز شد و او راهی جبهه نبرد شد. خلیل در کنار جبهه و جنگ مدرسه را با نمرات عالی پشت سر گذاشت. او در یکی از عملیات‌ها بر اثر اصابت ترکش خمپاره بینایی یکی از چشم‌های خود را از دست داد. پس از مدتی که بهبودی را کسب کرد و راهی جبهه نبرد شد.
 
او به خانواده قول داده بود که عید فطر به خانه برمی‌گردد و بر عهد خود پابرجا ماند و ۱۵ خرداد سال ۱۳۶۵ به شهادت رسید و عید فطر به خانه بازگشت.
 
متن خاطره خودنوشت «۳»: نوروز ۱۳۶۳ و حال هوای رزمندگان
 
شب آخری که قرار بود ما را به پشت خط برگردانند، باران زیاد آمد. بچه‌ها و چیزی که همراه خود نداشتند و به جز ۳ سنگر‌های دیگر (۵ سنگر دیگر) رو باز بود و برادران در زیر باران نگهبانی دادند و تمام حرفشان برای رضای خدا است حتماً بدون مزد و پاداش نیست. ما را برای استراحت به پادگان آوردند و خاطره از یاد نرفتنی که در این موقع دارم تحویل سال جدید ۱۳۶۳ است.
 
حدود ساعت یازده الی دوازده روز سه شنبه، ناهار را پهلوی برادران گرامی خودم و بعد از صرف ناهار و گرفتن وضو به حسینیه قدس واقع در این پادگان رفتم. بعد از خواندن نماز ظهر و عصر به سخنرانی حاج آقا رمضانی گوش فرا دادم. کم کم عقربه ساعت به وقت تعیین شده نزدیک می‌شدیم. چند دقیقه‌ای که به تحویل سال مانده بود سر به سجده نهادیم و دعای صباح و بعد دعای تحویل سال را خواندیم و برادران دیگر ناله می‌کردند العفو العفو می‌گفتند و سراسر سالن حسینیه ناله و گریه بود.
 
برادران استغفرالله می‌گفتند و گریه می‌کردند از خدا طلب مغفرت و بخشش گناهان سال گذشته ام می‌کردم و از خدا می‌خواستم که در این سال جدید و در منطقه جنگی و در میان برادران مرا در همه حال و در همه وقت بر گناهانم پیروز گرداند و کمک کند که بر نفس خویش غالب گرداند و من در پایان مراسم سر و صورت برادران لاری و گراشی و دیگران را بوسیدیم و حلال بودی طلبیدم.
 
بعد از چند روزی استراحت درپادگان ما را دوباره به خط مقدم بردند. یک روز از ماندنمان در خط جدید نگذشته بود که شب حدود ساعت ۹ باران تندی شروع به باریدن کرد. خدا می‌خواست با این باران ما را امتحان کند. پاس بخش‌ها جاده‌هایی که به سنگر‌های نگهبانی ختم می‌شد را گم کردند و این راه‌ها را با دست کشیدن بر روی زمین پیدا می‌کردند و نگهبانی که قرار بود ساعت ۱۰ شب عوض شود ساعت ۱۲:۳۰ بود که به سنگر خوابش می‌رسید و این باران دو روز آمد و الحمدالله جز آب کردن سنگر دیگر خرابی نداشت. ولی در محراب ۲ بر اثر ریزش مسجد یک نفر شهید و یک نفر که حدود ۱۰ ساعت زیر آوار بود مجروح شد.
 
انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

خروج از نسخه موبایل