مجاهدت

خنثی کردن مین با دست مجروح/ بشارت امام حسین (ع) به تخریب‌چی لشکر ۱۰ سیدالشهداء


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، با آغاز جنگ تحمیلی، ۴۰ روز بعد پایش به جبهه باز شد. زیر دست شهید «خیاط ویس» از بنیان‌گذاران تخریب در جنگ تحمیلی کار کرده و در میان رزمندگان تخریب، از قدیمی‌ها بود. هنگام عملیات‌ها که می‌شد، از قرارگاه تخریب در جنوب، به تیپ‌ها و لشکر‌ها مأمور می‌شد تا معبر باز کند. همجنین در پاکسازی میادین مین در اطراف «بستان» و «هویزه» و «سوسنگرد» خیلی فعال بود.

«سید مرتضی مساوات» پس از تشکیل تیپ سیدالشهداء (ع) و قبول مسئولیت فرماندهی «تخریب» این تیپ توسط شهید «عبدالله نوریان» به‌واسطه آشنایی که با وی از تخریب قرارگاه «کربلا» داشت، وارد تخریب تیپ سیدالشهداء (ع) شد و در اولین ماموریت خود، برای پاکسازی میادین مین «سومار» و «گیلان‌غرب» به‌علت تجربه بالا، کمک کار شهید «نوریان» بود.

در این ماموریت که در تاریخ ۲۷ آبان سال ۶۱ انجام شد، هر دو پای «سید مرتضی مساوات» بر اثر انفجار مین گوشکوبی و اصابت ترکش‌های فراوان، از بالای زانو به‌شدت مجروح شد تا جایی که وی را برای درمان به تهران فرستادند؛ اما در تاریخ ۶ آذر سال ۱۳۶۱ به جهت شدت جراحات وارده، به شهادت رسید.

خنثی کردن مین با دست مجروح/ بشارت امام حسین (ع) به تخریب‌چی لشکر ۱۰ سیدالشهدا
شهید «سید مرتضی مساوات» نفر سمت چپ

«سید هاشم مساوات» برادر این شهید والامقام، گفته است:

با همان دست مجروح مین خنثی می‌کرد

یک‌بار که «مرتضی» مجروح شده بود، آوردنش بیمارستانی در تهران. دستش ترکش خورده بود و توی گچ بود. فرمانده‌اش (شهید عبدالله نوری) برای ملاقاتش به بیمارستان آمده بود که به ایشان گفتم: «برادر عبدالله! حالا که «مرتضی» دستش زخمی شده، مادرمان نگران است که با این دست زخمی نمی‌تواند مین خنثی کند، پا نشود باز برود جبهه و مین خنثی کند! چندوقت مرخصی بده تا دستش خوب بشود سپس بیاد جبهه».

فرمانده‌اش گفت: «من حرفی ندارم، خودش گوش نمی‌دهد». «مرتضی» با همان دست بسته و گچ گرفته رفت جبهه… و شنیدم با همان دست مجروحش، مین خنثی می‌کند.


شهید «سید مرتضی مساوات» نفر دوم از سمت راست در ردیف جلو

برادر! این‌ها اسیر ما هستند، نباید با آن‌ها بدرفتاری کرد

مقرشان در «کوت عبدالله» بود؛ بعد از عملیات «رمضان» رفتم که او را ببینم. تازه از منطقه عملیات برگشته بود و یک تعداد اسیر هم با خود آورده بودند؛ مثل اینکه بعد از زدن معبر و گذشتن از میدان مین آن‌ها را اسیر کرده و به مقر آورده بودند. من با دیدن اسیران بعثی، خیلی عصبانی شدم و اسلحه را طرف‌شان گرفتم و یه رگبار هم زدم؛ اما «مرتضی» دوید به سمت من و فریاد زد: «برادر! این‌ها اسیر ما هستند، نباید با آن‌ها بدرفتاری کرد». «مرتضی» و «عبدالله نوریان» من را به کناری کشیده و قدری آب یخ به من دادند و آرامم کردند.

تازه از منطقه آمده بودم، بعد از عملیات «مسلم ابن عقیل (ع)» بود. همان صبح که من رسیدم تهران، «مرتضی» حرکت کرد و رفت «اسلام‌آباد غرب». یک هفته از رفتن «مرتضی» گذشته بود و من منزل یکی از دوستانم بودم که خبر آمد مرتضی در جبهه مجروح شده است. تا شنیدم انگار به من الهام شد و گفتم: «مرتضی این‌بار شهید می‌شود». بعد از چندروز او را آوردند بیمارستان طالقانی تهران، مثل اینکه قبلا توی بیمارستان صحرایی جبهه روی معده‌اش عمل جراحی کرده بودند. وقتی ما به بیمارستان رسیدیم، او را آماده کرده بودند که به اطاق عمل ببرند. دستش را گرفتم و نگاهم به پاهایش افتاد که ورم کرده بود، می‌گفتند پاهاش باید قطع بشود. گفتم «داداش چطوری؟»، گفت: «الحمدلله خدا را شکر». در آن حالت فقط امام زمان (ع) و امام حسین (ع) را صدا می‌کرد.


شهید «سید مرتضی مساوات»

من با آقایم امام حسین (ع) بودم

چند روز از این ماجرا گذشت، پاهاش را قطع کرده بودند، من و برادرم و عمویم به‌صورت شیفتی، شبانه‌روز کنار تختش در بیمارستان بودیم. کلیه‌هاش از کار افتاده بود و مجرای تنفسی‌اش هم ترکش خورده بود و برای اینکه راحت نفس بکشد، گودی گلوش را سوراخ کرده بودند و از آن‌جا نفس می‌کشید و از ته گلو صحبت می‌کرد. از در اطاق بیرون رفته بودم تا راحت استراحت کند. نیم ساعت گذشته بود که با نگرانی به اطاقش برگشتم و تا نگاهم افتاد، دیدم صورت «مرتضی» مثل گچ سفید شده است. پرستار‌ها و دکتر‌ها را صدا زدم و آمدند آمپول زدند و شوک دادند. حالش بهتر شد و به‌هوش آمده و چشم‌هایش را باز کرد. تا نگاهش به من افتاد گفت: «برادر چرا من را از آن دنیا بیرون کشیدی؟ من در یک باغ سرسبز و زیبا بودم. من با آقام امام حسین (ع) بودم. من سرم روی زانوی آقام بود و آقا به من گفت که دو روز بیشتر زنده نیستی. بیا این دو روز من را ببیرید خانه». «مرتضی» اصرار داشت که ما او را به خانه ببریم؛ اما با وضعیتی که داشت، امکان‌پذیر نبود. پاهاش قطع شده و اکسیژن به او وصل بود و شکمش هم از ترکش پاره و بدنش عفونت کرده بود و کلیه‌هایش نیز از کار افتاده بودند.


شهید «سید مرتضی مساوات» (نفر اول از سمت راست)

شهادتین را زمزمه کرد

آن‌روز پنج‌شنبه ظهر بود که اصرار می‌کرد به منزل ببریمش، اما میسر نشد. «مرتضی» دو روز بعد، ظهر روز شنبه نزدیک اذان ظهر آماده رفتن به اطاق عمل بود که هم‌تختی او می‌گفت از صبح فقط امام حسین (ع) را صدا می‌زد و مدام ذکر می‌گفت.

وی اذان ظهر روز شنبه ششم آذر سال ۶۱ شهادتین را زمزمه کرد و همان‌طور که خودش خبر داده بود، با بلند شدن بانگ اذان ظهر، ملائکه او را با خود بردند.

مزار شهید «سید مرتضی مساوات»

انتهای پیام/ 141



منبع خبر
خروج از نسخه موبایل