نماد سایت مجاهدت

دعواهای سیاسی بنی‌صدر در اوج روزهای سخت جنگ تحمیلی

شهید «احمد کاظمی» امنیت را به کردستان بازگرداند/ کانونی برای انتقال تجارب فرماندهان پیشکسوت ایجاد شود


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از تبریز، در منطقه پر تلاطمی که کشور ما در آن واقع شده است، مسئله ایجاد امنیت از جمله چالش‌های بزرگ برای همه دولت‌هاست؛ وجود ده‌ها گروه و سازمان تروریستی در این نقطه از جهان که از جانب بیگانگان و دولت‌های استکباری تأمین مالی و تسلیحاتی می‌شوند، منطقه ما را با مشکلات فراوانی مواجه ساخته است اما به یمن و خون شهدا و ایثارگری رزمندگان امنیت، آسایش و آرامشی فراهم آمده که باعث شده ایران به‌عنوان الگویی در تامین امنیت شناخته شود.

باوجود اهمیت مسئله امنیت، پیچیدگی و محرمانگی امر موجب شده مجاهدت‌های شهدا و رزمندگان این حوزه بیش‌تر ناگفته باقی بماند و چه‌بسا می‌توان آن‌ها را جز مظلوم‌ترین مجاهدان دانست.

سردار «قربانعلی پاشایی» یکی از رزمندگانی است که در دوران دفاع مقدس و بعد از آن بخش عمده‌ای از عمر خود را در مناطق غربی و شمال‌ غربی کشور در راه مبارزه با گروهک‌های تروریستی گذرانده و اکنون که به افتخار بازنشستگی نائل آمده، بخشی از خاطرات خود را در کتاب «جهنم درّه سبز» بیان کرده است. به بهانه انتشار این کتاب، خبرنگار دفاع‌پرس در تبریز با وی مصاحبه‌ای انجام داده است که قسمت اول آن را در ادامه می‌خوانید:

دفاع‌پرس: از پیشینه خانوادگی و دوران کودکی خود بگویید.

من 15 خرداد 1344 در روستای «خضرلو» شهرستان عجب‌شیر و در خانواده‌ای مذهبی و تقریبا تنگدست متولد شدم. بعد از اتمام تحصیلات و به دنبال پیروزی انقلاب اسلامی، علاقه‌مند شدم که در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مشغول به خدمت شوم. 

دفاع‌پرس: از چه زمانی به عضویت سپاه پاسداران درآمدید و در کدام زمینه‌ها فعالیت می‌کردید؟

عضویت غیررسمی من به اواخر سال 1358 برمی‌گردد اما به‌طور رسمی از اول مرداد سال 1359 عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی عجب‌شیر شدم که در آن مقطع زیر نظر ناحیه مراغه قرار داشت.

در اوایل انقلاب، کمیته‌های انقلاب اسلامی عهده‌دار بسیاری از امور در شهرها بودند اما پس از تشکیل سپاه، این نهاد به اغلب مسائل و مشکلات داخلی کشور که در منطقه ما نیز وجود داشت مثل مقابله با گروهک‌هایی نظیر منافقین یا فدائیان خلق (اعم از اکثریت و اقلیت) و به‌ویژه حزب توده می‌پرداخت. در کنار این‌ها، مسائلی مانند منکرات و مبارزه با قاچاقچیان هم وجود داشت که سپاه در این حوزه‌ها نیز فعالیت داشت.

علاوه بر موارد قبلی، به دلیل نزدیکی «مراغه» به استان آذربایجان غربی و کردستان به‌ویژه شهرهایی مثل «میاندوآب» و «شاهین‌دژ»، سپاه «مراغه» در مسائل مربوط به این مناطق هم فعالیت می‌کرد. جا دارد اشاره کنم مسئول عملیات سپاه ناحیه مراغه، شهید «مرتضی یاغچیان» بود که بعدها در عملیات خیبر در مقام جانشین فرمانده لشکر عاشورا به شهادت رسید. اولین اعزام خارج از شهرستان من هم در سال 1359 به شهر «شاهین‌دژ» انجام شد و مسئول ما در آن مأموریت شهید «کاظم سیفی خانیانی» بود.

دفاع‌پرس: اولین سال عضویت شما در سپاه، مصادف با آغاز جنگ تحمیلی بود. نخستین اعزام شما به جبهه چه زمانی صورت گرفت؟

اولین اعزام ما از سپاه عجب‌شیر همان سال 1359 انجام شد که فقط 9 نفر بودیم. ما از مقابل ساختمان سپاه که در سمت جاده بناب قرار داشت، با سلاح ژ-3 و کیسه انفرادی به سمت بلوار 22 بهمن که منتهی به جاده تبریز می‌شد به شکل «به ستون یک» حرکت کردیم و مردم هم تمام این مسیر ما را بدرقه کردند. انتهای بلوار، سوار مینی‌بوس آبی رنگ سپاه شدیم و به تبریز آمدیم. محل اعزام نیروها در خیابان حافظ قرار داشت و آقای «عوض محمدی» هم مسئول اعزام بود.

از آ‌ن جا به پادگان امام حسن (ع) منتقل شدیم. بعدا به اهواز و سپس سوسنگرد اعزام شدیم. نیروهای تبریز به فرماندهی شهید «علی تجلائی» در «سوسنگرد» حضور داشتند و کشمکش فراوانی برای حفظ شهر وجود داشت. عراقی‌ها در شهر خرابی زیادی به بار آورده بودند. ما در ساختمان یکی از بانک‌ها مستقر شدیم و یکی دو شب در «سوسنگرد» ماندیم اما نمی‌دانم چرا تصمیم عوض شد و ما را به «گیلان‌غرب» فرستادند.

دفاع‌پرس: چه مدت در «گیلان‌غرب» ماندید؟  

ما نزدیک 4 ماه در گیلان‌غرب بودیم درحالی‌که سقف اعزام‌ها معمولا 3 ماه بود. از بین ما 9 نفر (اعزامی از عجب‌شیر)، نصف نفرات در خط مقدم بودند و نصف دیگر به امور آوارگان و جنگ‌زدگان رسیدگی می‌کردند که البته من تلاش می‌کردم در خط مقدم باشم.

ما آن‌جا روزهای بسیار سختی پشت سر گذاشتیم؛ اوایل جنگ بود و اسلحه و مهمات نداشتیم. برای مثال ما در «چغالوند» 200 تا 250 متر با عراقی‌ها فاصله داشتیم. آن‌ها در حجم بسیار زیاد با خمپاره و دوشکا ما را می‌زدند. درحالی‌که ما دو خمپاره (60 و 81) داشتیم که یکی سوزنش شکسته بود و دیگری هم به‌کار گیری‌اش را بلد نبودیم. تنها سلاح سبک برد بلند ما، «برنو» بود (در مقابل دوشکا!).

از طرفی «بنی‌صدر» هنوز رئیس‌جمهور بود؛ رادیوی کوچکی داشتیم که با آن اخبار را دنبال می‌کردیم و می‌دیدیم درحالی که ما در جبهه چنین وضعیتی داریم، «بنی‌صدر» میتینگ برگزار می‌کند و مشغول دعواهای سیاسی است.

دفاع‌پرس: در این مدت عضو کدام یگان محسوب می‌شدید؟

آن موقع هنوز خبری از تیپ یا لشکر عاشورا نبود و ما به‌عنوان نیروی منطقه 5 (که استان آذربایجان شرقی بود) به منطقه 7 (یعنی استان کرمانشاه) اعزام شده بودیم.

دفاع‌پرس: اعزام‌های بعدی شما چه موقع و به کجا صورت گرفت؟

بعد از پایان این مأموریت تقریبا 4 ماهه، به شهرمان برگشتیم و بعد دوباره به غرب کشور و این بار به «دهلران» رفتیم. جالب اینکه این نوبت، تعداد اعزامی‌ها 60 نفر شده بود. مجددا حدود 4 ماه آن‌جا ماندیم. در «دهلران»، امکان برگشتن به عقب وجود نداشت و همه مدت را در اطراف شهر که خاکریز داشتیم مستقر بودیم.

گاهی به مأموریت‌های کمین یا عملیات تاخت می‌رفتیم؛ از جمله یک بار عملیات تاخت با همکاری برادران کلاه سبز و نیروی مخصوص ارتش انجام شد، به این شکل که 4 نفر از آن‌ها آمدند و 10 نفر پاسدار و تعدادی دیگر که به‌عنوان پشتیبانی عمل می‌کردند و طی آن به دیدگاه دشمن هجوم آوردیم و 2 نفر هم اسیر گرفتیم.

«دهلران» هم شرایط خاص خودش را داشت. از جمله اینکه با خانواده تماسی نداشتیم و حتی دایی من نگران شده بود و همراه با بچه‌های سپاه به دیدنم آمده بود.

بعد از پایان این اعزام، مجددا به عجب‌شیر برگشتیم و کمی بعد برای چهارمین بار به جبهه اعزام شدیم که این بار به کردستان رفتیم. سقف مأموریت پاسدارها 3 ماه بود. اما درباره کردستان اوضاع پیچیده‌تر بود و همین باعث می‌شد عمده این 3 ماه صرف شناسایی و آشنایی با منطقه شود و عملا فرصتی برای شرکت در عملیات‌ها باقی نماند.

لذا طرحی مخصوص کردستان ابلاغ شد که طی آن، اعزام‌ها به یک سال افزایش پیدا می‌کرد. البته شرکت در این طرح داوطلبانه بود. من و مرحوم سرهنگ «جهانی» برای ثبت‌نام در این طرح پیش آقای «جواد انصاری» فرمانده وقت سپاه (که بعدها مدیرکل مسکن و شهرسازی شدند) رفتیم.

از طریق کرمانشاه به سنندج اعزام شدیم و از آن‌جا قرار بود به مناطق تقسیم شویم؛ باتوجه به اینکه «سقز» نزدیک‌ترین شهر به شهر خودمان بود، ما آن‌جا را انتخاب کردیم. جالب اینکه برای رفت‌وآمدها یک ماشین «ژیان» با آقای «جهانی» به‌صورت شراکتی خریدیم. البته باتوجه به مشکلات امنیتی که در جاده‌ها وجود داشت، گاهی با اسکورت و ملاحظات رفت‌وآمد می‌کردیم.

ما در سقز بودیم که تیپ عاشورا تشکیل و سپس به لشکر ارتقا پیدا کرد؛ لذا ما بعد از پایان این مأموریت یک ساله، در سال 1362 به لشکر عاشورا اعزام شدیم. این بار با لشکر عاشورا به منطقه رفتیم. اردوگاه و مرکز لشکر، در «کاسه‌گران» بود ولی منطقه عملیاتی‌اش «ازگله» و ارتفاعات «بمو» بود. قرار بود عملیات والفجر 4 انجام شود که من هم به‌عنوان معاون اطلاعات عملیات فعالیت می‌کردم و در شناسایی‌ها حضور داشتم.

شب عملیات که آماده حرکت بودیم، پیک آمد و خبر داد که عملیات لغو شده است. ارتفاعات «بمو» 18 کیلومتر طول داشت و نیروهای عراقی بالای آن مستقر شده بودند و به جاده «ازگله» کاملا مسلط بودند. به‌هرحال عملیات لغو شد. فرمانده اطلاعات عملیات یادداشتی برای من نوشته بود که به نام گردان «جندالله» به «بانه» بیایید.

مدتی آن‌جا بودیم و شناسایی‌ها را انجام دادیم و نهایتا عملیات والفجر 4 از آن‌جا انجام شد. من در مرحله سوم این عملیات نزدیک منطقه «پنجوین» عراق در اثر تیر تانک به شدت مجروح شدم. بعد از دوران نقاهت که چند ماه طول کشید، اواخر سال 1363 به‌عنوان نیروی درخواستی، مجددا به لشکر بازگشتیم و در عملیات «بدر» شرکت کردیم.

پس از عملیات بدر و شهادت «آقامهدی باکری» تصمیم به خروج از لشکر 31 عاشورا گرفتیم و برای همین درخواست تسویه حساب دادیم اما در عین حال ما می‌خواستیم در جنوب بمانیم و برای همین تقاضا داشتیم که به قرارگاه نجف منتقل شویم. نهایتا جواب دادند که شما یا باید در لشکر عاشورا بمانید یا اگر می‌خواهید جدا شوید، به قرارگاه حمزه بروید. چرا قرارگاه حمزه؟ چون آذربایجان شرقی نیروهای «اشنویه» و «پیرانشهر» را تأمین می‌کرد. داستان رفتن من به کردستان از همین‌جا شروع شد.

دفاع‌پرس: پس بنابراین از اواخر سال 1363 کارتان در کردستان آغاز شد.

بله. از اواخر سال 63 تا اواخر سال 93 آن‌جا بودم؛ در شهرهای پیرانشهر، بوکان، سنندج، سقز، بانه و مهاباد خدمت کرده‌ام. در این مدت مسئولیت‌های مختلفی مثل فرمانده گردان، مسئول عملیات شهری و … برعهده داشتم.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

خروج از نسخه موبایل