مجاهدت

دوست دارم هر دو دستم جدا شود



به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه جهاد و مقاومت مشرق، شهید محسن بهرامی از دانش آموزان دبیرستان سپاه تهران (مکتب الصادق(ع)) بود که در ۲۴ بهمن‌ماه سال ۱۳۶۴ به شهادت رسید. وصیت‌نامه این شهید بزرگوار به این شرح است:

بسمه تعالی

ای خدا نظاره کن جنود تو با عشق و شور به سوی حرم امام حسین علیه السلام به راه افتاده اند و به رویت میبینم که آقا امام حسین علیه السلام به پیشوازشان آمده، عاشقان به پایش بوسه میزنند.

از پدر و مادرم کمال تشکر را دارم که فرزندی بزرگ کرده اند و در راه آرمان مقدس اسلام تقدیم خدا کردند.

مادرم گریه کن ولی نه به خاطر نبودن فرزندت بلکه برای مظلومیت سرور شهیدان  به خاطر بی بی فاطمه سلام الله علیها که در بین در و دیوار قرارش دادند!

مگر دختر رسول اکرم صلوات الله علیه و آله نبود؟

مگر ام المومنین نبود؟

مگر همسر علی علیه السلام نبود؟

مگر مادر حسن و حسین علیهما السلام نبود؟

دوست دارم هر دو دستم جدا شود

پس گریه کن! گریه کن بر احوال آنانی که زنده اند و هر روز معصیت خدا را می کنند تا شاید راهی به سوی نور برایشان ایجاد شود!

می گویند خداوند دعای پدر و مادر را در حق فرزندان مستجاب میکند، وقتی که می بیند که بنده اش، موی سرش سپید شده و به درگاهش گریه میکند و دعا میکند، دیگر رویش نمیشود که او را ردش کند!

پس مادر جان دعا کن که خدا از سر گناهانمان بگذرد! دعا کن که شاید راه بسته شده کربلا باز شود و عمر امام ما تا ظهور آقا امام زمان عجل الله فرجه و حتی در کنار آن حضرت باقی باشد!

 پدرم صبر کن! زیرا در قرآن آمده و ما برخی از شما را نسبت به برخی دیگر سبب آزمایش قرار دادیم! آیا صبر میکنید؟ و پروردگارت نسبت به تمام کار های بندگانش آگاه است! (سوره مبارکه فرقان آیه ۲۰)

به نام الله بها دهنده به خون شهدا با سلام و درود خدمت منجی عالم بشریت این حاکم دلها، هادی راه ها، حجت ابن الحسن عسگری عجل الله تعالی فرجه الشریف و نایب بر حقش مرد تقوا، اسوه زندگی، الگوی جهانیان که خداوند عمرش را به بلندای خورشید بگرداند!

الهی بار ها گفته ام بنده ای گنهکارم و هوای نفس بر من غالب! کمکم کن تا خود را رها کنم! ولی آنقدر مغرور به اعمالم بودم که با آیه صریح قرآن مقابله میکردم!

لیس الا انسان الا سع.. عربی

وای بر ما که اینگونه ایم در حالی که اولیای خدا با خضوع کامل در مقابل خدا ایستاده و عاجزانه از او میخواهند:

مولای یا مولا ! انت مالک و انا مملوک و هل یرحم المملوک الا مالک؟

 
ای آقا! تو صاحب من هستی، آیا کسی به جز صاحب به مملوک رحم میکند؟

 مولای یا مولا! انت مولا و انا عبد و هل یرحم العبد الا المولا؟

تو مولای من هستی و من بنده تو! پس به من رحم کن!

مولای یا مولا! انت العزیز و انا الذلیل و هل یرحم الذلیل الا العزیز؟

آقای من من بدنم ضعیف و ظریف است چگونه میتوانم در آتش دوزخت صبر کنم؟

پس به این بنده ذلیل و خار رحم کن که ما خیلی به تو امیدواریم!

لحظه ای به خود بیندیشیم که تا کنون چه کرده ایم آیا برای آخرت برنامه ای ساخته ایم؟

ما از مرگ میترسیم زیرا خانه دنیا را آباد کرده ایم و خانه آخرت را در نظر نگرفته ایم!

چگونه میشود انسان از جایی که آباد است به جایی که خراب است برود؟

نمی توانم بنویسم! آنقدر در اعمال خود کور بودیم که حتی محیط مادی دور و برمان را درک نمیکردیم!

 آنقدر از خدا دور شده ایم که برای حرف زدن با ایشان مجبور می شویم فقط در دعاها راز و نیاز کنیم! آن هم آنقدر سعی میکنیم تا ارتباط را برقرار کنیم ولی باز آن هم نمیشود!

وقتی انسان پای به این سرزمین مقدس میگذارد در جایی که برای گرفتن هر قدمش خونی به زمین ریخته شده که چهره تیره خاک را به رنگ خون در آورده، در جایی که بندگانش در نیمه شبان ، صورت های خود را بر زمین میگذارند!

و خلاصه اینکه از منطقه ای که قلم از نوشتنش شرم دارد، فکر از به یاد آوردن حیران است و کاغذ گنجایش نوشتن را ندارد و زبان از گفتنش عاجز و دست از لغزاندن قلم بر آن ناتوان است، چگونه میتواند یاد خدا نباشد؟

بیایید و درک کنید که اینجا دانشگاه انسان سازی است!

اینجاست که راه خونین امام حسین علیه السلام تداوم پیدا میکند!

و در این مکان است که به نوای فرزند زهرا سلام الله علیها می توان لبیک گفت و یاری اش نمود!

ای مادران نکند که خدایی نکرده از رفتن بچه هایتان به جبهه ها جلوگیری کنید، باشد که همانند مادر وهب آنچه که در راه خدا داده اید، اصلا پس نگیرید!

سعی کنید در همچین حالت از ائمه اطهار جدا نباشید و از آنها پیروی نمایید که راه آنها راه نجات است!

دوست دارم اگر مراد بر رفتنم باشد، همچون حضرت زهرا سلام الله علیها از سینه احساس درد کنم و از صورت سوزش درد را بکشم و همانند این خانم بی مزار باشم!

دوست دارم هر دو دست از تنم جدا باشد تا در آن دنیا بیشتر شبیه باب الحوائج علیه السلام باشم و شرمگین نباشم!

دست آخر از تمام کسانی که در راه بالا بردن معلومات بنده زحمت کشیدند و حقی را نسبت به من دارند، مخصوصا مربی هایم کمال تشکر را دارم که ان شاء الله خداوند اجرشان را بدهد!

از تمام مسئولین مکتب الصادق علیه السلام (دبیرستان سپاه) که جوری زحمت کشیدند و این مکان مقدس را به وجود آوردند تا انسان های مخلص، متعهد،  متدین و متخصص به جامعه عرضه کنند، متشکرم!

 پس بیایید با ریخته شدن خون هر یک از شاگردهایتان بیندیشید که مسئولیت شما چقدر بیشتر می شود!

بیایید در هر مسئولیتی رعایت یکایک را بکنید، چرا که خدایی نکرده کسی نباشد که از شما ناراضی باشد!

والسلام
۱۲ /بهمن/۱۳۶۴
محسن بهرامی

یاران چو به راه دوست جان سپردند
رفتند و مرا ز هجر خویش آزردند
چون شمع کنون ز دیده خون میگریم
ای کاش مرا همره خود میبردند

ولادت : ۱۰ خرداد ۱۳۴۶
شهادت : ۲۴بهمن ۱۳۶۴

عملیات : والفجر۸ – فاو

مزار : قطعه  ۵۳  ردیف  ۶۵ شماره ۴



منبع خبر
خروج از نسخه موبایل