حسرت یک لحظه همراهی با شهدا و زیستن در اتمسفری که منبعی از صفات خوب یک مومن واقعی بود دست از سرمان برنمیداشت، هر وقت آن قسمت از نوحه حاج صادق آهنگران که میخواند «کجایند مردان بیادعا…» پخش میشد انگار زبان حال ما بود که بیبهره از بودن در دورهای طلایی، بیسعادت از دیدن انسانهای بیادعا و خالص و پاک شدیم؛ حتی به ذهنمان خطور نمیکرد گردونه روزگار بچرخد و بچرخد و درست ما را در جایی بنشاند که کربلای امام حسین (ع) و ماجرای شام و کاروان اسرای کربلا را در معرکهای مشابه دفاع مقدس ببینیم و از این بین پیدا شوند جوانهایی که مشابه مردان ۳۰ سال پیش دل به دریای آتش و خمپاره بزنند و کربلا را بار دیگر در سرزمین شام تکرار کنند.
جنگ در سوریه که شروع شد عدهای راه شهادت را دوباره پیدا کردند، هرطور بود خودشان را به سوریه رساندند، عطر شهادت، آنها را به سمت شام کشاند، اتفاقی که روزی در جغرافیای ایران افتاد حالا در مرزهای کشور سوریه رقم خورده بود، شهید با شهید چه فرقی میکرد، وقتی هدف یکی بود و هر دو جان داده بودند در راه خدا، همه اینها ظرفی بودند برای یک حقیقت شیرین، شهادت و فدا کردن جان در راه خدا و دین خدا. دسته دسته تابوتهای شهدا که برگشتند حال و هوای روزهای دفاع مقدس فضای کشور را پر کرد، حسرت ندیدن مردان جبهه از دلمان پرکشید و رفت، امیدها برگشت که جوانانی از جنس رزمندههای دفاع مقدس جای شهدا را پر کردهاند.
جاماندههای سوریه در دلشان غوغا بود، بعد از سالها وقتی باب شهادت دوباره باز شد عدهای که توانستند، رفتند و عدهای بنا به شرایط ماندند و راهی برای رفتن به جهاد پیدا نکردند، بعد از ۹ سال جنگ، غائله سوریه هم تمام شد، آنان که در تقدیرشان شهادت نوشته شده بود، رفتند و باز جاماندههایی ماندند، اما سفره هنوز باز بود، راه شهادت همچنان مردان جنگی طلب میکرد، راهی که از قیام عاشورا تا به امروز، ۱۴۰۰ سال است که باز است.
حلب یا شلمچه، تهران یا طلاییه، زمین و زمان چه فرقی دارد وقتی مردان شهادت راه خود را پیدا میکنند. راه برای آنها که اهل آسمانند زود باز میشود، مثل راهی که برای «محمد محمدی»، شهید تازه امر به معروف و دهها شهید دیگر باز شد و آنان را به قافله شهدا رساند. در این سالها کم نبودند جوانهایی که سپر بلای ناموس محله و شهر خود شدند، مقابل اشرار ایستادگی کردند، گاه در لباس پاسداری در نزدیکی مرزهای کشور، گاه با لباس نیروی انتظامی در شهرها و گاه در لباس بسیجی برای حفظ آبروی ناموس ایرانی.
همسر شهید محمدی تعریف میکرد که همسرش دوست داشت به سوریه برود، تلاش کرد، اما نشد، قسمتش این بود که در تهران شهید شود که شد، من میگویم این کشور، مثل محمدیها کم ندارد، در تاریخ هیچ وقت راه شهادت بسته نشده، فقط باید خواست، تلاش کرد و منتظر ماند، شهدای حقیقی راه را پیدا میکنند.
انتهای پیام/ 141
منبع خبر