نماد سایت مجاهدت

عطر حبیب

جان فدا


گروه دفاعی امنیتی دفاع‌پرس- شهاب شعبانی‌نیا؛ معلوم نیست چه سری است در عروج «حبیب» که هر بار به ایام شهادتش نزدیک می‌شویم، دلم بدجوری به تب و تاب می‌افتد. دو مرتبه از نزدیک دیده بودمش. دفعه اولی که دیدمش در مراسم بزرگداشت شهدای قنیطره بود. سلام کردم و تسلیت گفتم. نگاهش خاص بود. بعدتر وقتی به آن دیدار فکر کردم، یادم آمد که حاجی طوری به چهره‌ام نگاه کرد که انگار تا عمق وجودم نفوذ کرد. شنیده بودم که عارف‌مسلک است.

آنقدر گرفتار گناه شده‌ام که اگر رحمت الهی و شفاعت حضرات معصومین (علیهم‌السلام) و شهدا نباشد، وضعیتم در آخرت، خراب خواهد بود؛ بخاطر همین برخی اوقات از روی مزاح به خانواده‌ام می‌گویم که حاجی با چشمان برزخی‌اش باطن خرابم را دیده بود و برای همین، نگاه خاصش در ذهنم حک شد.

دیدار دوم متفاوت‌تر بود. این بار فرصتی دست داد تا گفت‌وگویی هرچند کوتاه، اما صمیمانه با حاج قاسم داشته باشم و پس از آن بود که مِهر او بیش از پیش بر دلم نشست. آن‌قدری به آن مرد خدا دلبسته شدم که مدام مترصد فرصتی بودم تا اگر خبر حضور او را در یکی از برنامه‌های مربوط به حوزه دفاعی امنیتی دریافت کردیم، حتماً در آن برنامه حضور پیدا کنم؛ اما موعد دیدار حاج قاسم با یار فرارسید و دیدار دوباره‌ی او حسرتی ماندگار در دل ما شد.

در منزل وقتی که صحبت حاج قاسم می‌شد، از او با عنوان «حبیب» یاد می‌کردم؛ این در حالی بود که تا چندین روز پس از شهادتش، نمی‌دانستم که برخی دوستانش او را حبیب صدا می‌زدند.

دلتنگی امان نمی‌داد؛ لذا زمستان گذشته به اتفاق خانواده عازم کرمان شدیم تا مگر زیارت مزار شهید سلیمانی اندکی دل‌مان را آرام کند. ساعت سه نیمه شب به گزار شهدای کرمان رسیدیم. چه خلوت و سکوتی! به حاجی سلام کردم؛ اما جوابی نشنیدم. جواب سلام واجب است، حاجی هم کسی نیست که ترک واجب کند. حتماً جواب داده؛ اما کسی همچون من لیاقت شنیدن پاسخ شهید را ندارد.

یک بار سحرگاه ماه رمضان خواب مانده بودم و با صدای اذان صبح بیدار شدم. خیلی تشنه بودم؛ اما تا زمان افطار باید صبر می‌کردم. خیلی سخت است که با وجود تشنگی فراوان تا ساعت‌ها نتوانی آب بنوشی. بعد از آخرین دیدار با حبیب، همین‌قدر تشنه بودم؛ تشنه‌ی دیداری دوباره.

سکوت نیمه شب گلزار را می‌شکستم و حرف‌هایی را که در طول دو سال گذشته در دلم مانده بود، با اشک و حسرت به حبیب می‌گفتم. شاید حاجی به حرف‌هایم پاسخ می‌داد و باز هم نمی‌شنیدم؛ اما در هر حال کمی سبک شدم. پارچه‌ی سبزرنگی را به قصد تبرک بر مزارش کشیدم؛ این پارچه معطر شد؛ چه عطری! عطر حبیب. بوی خوش این پارچه بعضی اوقات کم و برخی اوقات زیاد می‌شود و گمان من این بوده که دچار شدن به غفلت و یا فاصله گرفتن از غفلت و معصیت در این قضیه، تأثیرگذار است.

حضور ۱۲ ساعته در کرمان و ساعاتی خلوت کردن با سرباز سرافراز ولایت، مرا به یاد بی‌قراری‌های حضرت آقا هم انداخت. حالا می‌توانستم تا حدی متوجه بشوم که چرا فراق حاج قاسم برای، ولی امر مسلمین، بسیار سخت است. او برای سیدعلی، همچون مالک اشتر بود برای علی (علیه‌السلام)، و معلوم است که قدر مالک را فقط علی (ع) بیش از هرکسی می‌دانست.

سردار سلیمانی به‌عنوان سرباز ولایت در وصیت‌نامه خود در خصوص اطاعت از ولایت به مسلمین سفارش کرده است؛ «… برای نجات اسلام خیمه ولایت را رها نکنید. خیمه، خیمه‌ی رسول‌الله است. اساس دشمنی جهان با جمهوری اسلامی، آتش زدن و ویران کردن این خیمه است. دور آن بچرخید. والله والله والله این خیمه اگر آسیب دید، بیت‌الله‌الحرام و مدینه حرم رسول‌الله و نجف، کربلا، کاظمین، سامرا و مشهد باقی نمی‌ماند؛ قرآن آسیب می‌بیند».

انتهای پیام/ 200

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

خروج از نسخه موبایل