جنگ در سوریه که شروع شد عدهای راه شهادت را دوباره پیدا کردند، هرطور بود خودشان را به سوریه رساندند، عطر شهادت آنها را به سمت شام کشاند، اتفاقی که روزی در جغرافیای ایران افتاد حالا در مرزهای کشور سوریه رقم خورده بود، شهید با شهید چه فرقی میکرد، وقتی هدف یکی بود و هر دو جان داده بودند در راه خدا، همه اینها ظرفی بودند برای یک حقیقت شیرین، شهادت و فدا کردن جان در راه خدا و دین خدا. دسته دسته تابوتهای شهدا که برگشتند حال و هوای روزهای دفاع مقدس فضای کشور را پر کرد، حسرتها ندیدن مردان جبهه از دلمان پرکشید و رفت، امیدها برگشت که جوانان از جنس رزمندههای دفاع مقدس جای شهدا را پر کردهاند.
جاماندههای سوریه در دلشان غوغا بود، بعد از سالها وقتی باب شهادت دوباره باز شد عدهای که توانستند رفتند و عدهای بنا به شرایط ماندند و راهی برای رفتند به جهاد پیدا نکردند، بعد از ۹ جنگ غائله سوریه هم تمام شد، آنان که در تقدیرشان شهادت نوشته شده بود رفتند و باز جاماندههایی ماندند، اما سفره هنوز باز بود، راه شهادت همچنان مردان جنگی طلب میکرد، راهی که از قیام عاشورا تا به امروز ۱۴۰۰ سال است که باز است.
حلب یا شلمچه، تهران یا طلاییه، زمین و زمان چه فرقی دارد وقتی مردان شهادت راه خودش را پیدا میکند. راه برای آنها که اهل آسمانند زود باز میشود، مثل راهی که برای محمد محمدی، شهید تازه به شهادت رسیده امر به معروف و دهها شهید دیگر این راه باز شده و آنان را به قافله شهدا رسانده. در این سالها کم نبودند جوانهایی که سپر بلای ناموس محله و شهر خود شدند، مقابل اشرار ایستادگی کردند، گاه در لباس پاسداری در نزدیکی مرزهای کشور، گاه با لباس نیروی انتظامی در شهرها و گاه در لباس بسیجی برای حفظ آبروی زن مسلمان. همسر شهید محمدی تعریف میکرد که همسرش دوست داشت به سوریه برود، تلاش کرد، اما نشد، قسمتش این بود که در تهران شهید بشود که شد، من میگویم این کشور، مثل محمدیها کم ندارد، در تاریخ هیچ وقت سفره شهادت بسته نشده، فقط باید خواست، تلاش کرد و منتظر ماند، شهدای حقیقی راه را پیدا میکنند.
انتهای پیام/ 141
منبع خبر