مجاهدت

گلایه دوستانه همسر جانباز از حاج قاسم سلیمانی/ خوابی که در میزبانی از مهمانان حاج قاسم تعبیر شد


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، پاهایم هنوز گرم نشده و چسبانده‌ام به بخاری، حواسم به آشپزخانه است و خانم‌هایی که از صبح مدام در حال کار هستند، بالاخره فرصتی می‌ود که چند دقیقه‌ای بنشینند. خانم عسکری همسر یکی از دوستان حاج قاسم است، همسرش از فرماندهان لشکر ثارالله (ع) و از همرزمان حاجی است، اصالت بمی دارند، بعد از چند روز خادمی در مسجد و حسینیه محل دیگری، رمقی برایش نمانده، خبر می‌دهد که چند تن از خادمین دیگر هم قرار است بیایند اینجا، خوشحال می‌شوم که جمعمان جمع است.

خاطره از حاج قاسم زیاد است، هرکدام از خانم‌ها اگر مستقیم حاجی را ندیده باشند همینکه در شهری زندگی می‌کنند که حاجی سالی چندبار به آن سفر می‌کرد و علاقه و علقه‌اش نسبت به زادگاهش هیچ گاه قطع نشده خود روایت مفصلی می‌طلبد. اما این روایت خانم عسکری خیلی به دلم می‌نشیند که «شوهرم از جانبازان جنگ است، آخرین باری که حاجی را دیدیم همسرم به خاطر اوج گرفتن جراحات شیمیایی رفته بود بیمارستان؛ حاج قاسم آمد ملاقات و کمی با هم خوش و بش کردند. به حاجی گفتم آخه نمیشه که همش هوای مادرای شهدا و فرزندان شهدارو داشته باشید، پس ما چی؟ همیشه همسران شهدا، یه بارم همسران جانبازان، گفت چی می‌خوای؟ گفتم یه عکس، یه عکس گرفتیم و این شد آخرین دیدار ما و آخرین یادگاری از حاج قاسم» جوری تعریف می‌کند که حسرت و دلتنگی در صدا و گفتارش مشهود است.

نمک روی زخم خانواده‌های عزادار

خانم‌های خادم از راه می‌رسند، بینشان نویسنده هست، که اتفاقا یکی از کتاب‌های حاج قاسم را نوشته، یک خانم خانه دار است، یکی کارمند نهاد رهبری، از شیرینی چند روز کار برای مهمان‌های حاجی و سختی‌هایش می‌گویند، حجم کار در روز‌های میزبانی بالاست و زمان و انرژی زیادی از همه می‌گیرد، گاهی در محل‌های اسکان باید یه چند هزار نفر خدمات رسانی شود «اون روز یه کانتینر مرغ آوردن، مونده بودم کِی و چجوری می‌خوان اینهمه مرغ رو پاک و خورد کنن، باورتون نمیشه، چند ساعته کار‌ها انجام شد».

یکی از خانم‌ها از درد پا ناله‌اش بلند می‌شود، فعال فرهنگی است و می‌گوید امسال دیدار‌های ویژه‌ای با شهدای تشییع حاج قاسم در کرمان داشتیم، خیلی مظلومانه و غریب هستند. خوشحال می‌شوم که بالاخره کاری برای این خانواده شده، حداقل کار همین دیدار‌ها و دلجویی‌هاست، مخصوصا که می‌گفت «برخی مردم به این خانواده‌های عزیز از دست داده خرده می‌گیرند که چرا تشییع رفتید؟ نمی‌رفتید و همین نمک روی زخم آن‌هاست.»

خوابی که در میزبانی از مهمانان حاج قاسم تعبیر شد

بین حرف‌های گل انداخته‌مان می‌گویم من چند انتقاد دارم، خانم غضنفرنژاد سریع از راه میرسد «شما جوونا هم عجولید هم بی اعصاب، انتقاد بکنید، اما کسی و کاری رو نکوبید، برنامه‌های بزرگی مثل سالگرد حاج قاسم یا برنامه‌هایی مثل جشن میدانی غدیر تو تهران کار یه نفر و دو نفر نیست، یه جمع زیادی همکاری می‌کنن تا برنامه اجرا بشه، طبیعی هست اشکالاتی هم داره» حرفش را قبول می‌کنم، ضمن تشکر از همه کار‌های صورت گرفته، اما معتقدم باید انتقاد‌ها را گفت تا به سمت بهتر شدن برویم، حرفم این بود که بهتر از نماد‌های اربعین که مختص مراسم اربعین است در جای دیگری استفاده شود، بگذاریم اربعین ویژه اربعین بماند.

همیشه خانواده شهدا، یکبارهم ما/ به امید دیدار حاج قاسمگلایه دوستانه یک همسر جانباز از حاج قاسم سلیمانی/

گاه بین صحبت‌ها لهجه‌ها آنقدر غلیظ می‌شود که چیزی از صحبت‌ها متوجه نمی‌شوم، خانم‌ها با همه خستگی و درد پا و دست و کمر افتاده‌اند به خاطره گویی و خنده، خنده‌هایشان را دوست دارم، دوست دارم در جمعشان بنشینم، ولی خستگی زورش بیشتر است، لحاف و تشکم را از اتاق برمیدارم و یک گوشه خانه پهن می‌کنم، خانم غضنفرنژاد از آن طرف می‌گوید «این لحاف رو مادرم دوخته بود برای علیرضا که ازدواج کرد با خودش ببره» توی دلم می‌گویم عجب سرنوشت عجیبی، لحافی که قرار بود به خانه عروس و داماد برود، حالا بعد از شهادت مرد آمده توی خانه خواهر، استفاده می‌شود برای زائر‌های یک فرمانده شهیدی که در سالگردش از کل کشور مهمان دارد، چقدر عجیب.

آفتاب تا نیمه‌های خانه روی زمین پهن شده، پنجره قدی که سراسر دیوار انتهای اتاق را گرفته باز می‌کنند و سرما و آفتاب هوای خانه را عوض می‌کند. سفره را پهن می‌کنیم کنار پنجره، کره و ۲ نوع مربا و نان محلی و عسل و جمعی خودمانی که دورش جمع هستند. خانم غضنفرنژاد می‌گوید «عسل را یکی از بچه‌ها از تهران آورده، کره محلی هم برای تهران است، بیشتر وسایل را بچه‌ها آورده‌اند ما کاری نکردیم» تعریف می‌کند که چطور خدا کمک کرد و خانه محیای پذیرایی از مهمان‌ها شد، اشاره می‌کند به یکی از خانم‌ها «شوهر این خانم چند وقت پیش به رحمت خدا می‌ره، ما باهم تو نمازجمعه دوست شدیم، وقتی تصمیم گرفتم خونه رو آماده میزبانی کنم به ایشون هم گفتم بیان کمک، درست همون شب خواب همسرش رو با چندتا بسته سبزی می‌بینه، فردا خانم وقتی میاد خونه ما، من چند کیلو سبزی قرمه خریده و شسته و پهن کرده بودم تو اتاق که آبش خشک بشه، تا سبزیارو میبینه جا می‌خوره، دیدم که بغض کرده، ماجرای خواب رو تعریف می‌کنه، بنده خدا از اون روز هر وعده غذایی برای مهمونا سبزی آورد».

بیت الزهرا (س) گل سرسبد حسینیه‌های شهر

امروز را گذاشته‌ایم به گشت و گذار در کرمان، حمام گنجعلی و بازار و موزه و بیت الزهرا (س). حیف است حالا که ۱۵ ساعت راه تا اینجا آمدیم شهر را نگردیم. توی تاکسی دقت می‌کنم به کوچه و خیابان‌ها و نماد‌هایی که از حاج قاسم هست، انصافا شهرداری کرمان در سالگرد حاجی کار‌های خوبی کرده، اما برای من مهم مردم هستند. مثلا نوشته سر در یک داروخانه که بزرگ تصویر حاج قاسم را با جمله‌ای در وصف او و یاری دادن امام زمان (عج) نوشته بود را دوست داشتم، حیف که نشد عکسی بگیرم. مغازه‌های اطراف بیت الزهرا (س) هم حال و هوایی از حاج قاسم دارند. احتمالا بیت الزهرا (س) معرو‌ف‌ترین حسینیه شهر در این چند سال اخیر باشد، گل سرسبد حسینیه‌ها.

بیت الزهرا (س) واقع در یکی از خیابان‌های اصلی کرمان است، ۲ در دارد، یکی از داخل کوچه بن بست که به مناسبت ایام سالگرد کل کوچه را بسته‌اند و یکی از کوچه‌ای بزرگتر که محل رفت و آمد بانوان است. با اینکه کوچه بن بست را محل ورود برادران کرده‌اند اجازه می‌گیریم و از داخل کوچه وارد بیت الزهرا (س) می‌شویم، حدودا سه چهار خانه در کوچه هست که محل اسکان شده‌اند. بیت الزهرا (س) حیاط باصفایی دارد که مفروش شده، چند پله ما را به بالکن بزرگی می‌رساند که اینجا هم بنر‌های بزرگ حاج قاسم دیده می‌شود. مرد‌ها کفش‌ها را می‌گذارند توی کیسه و می‌روند داخل؛ جلوی در، یاد فیلم‌های حاجی می‌افتم که چطور کنار در می‌ایستاد و از مهمانان بیت الزهرا (س) و مراسم‌های اینجا استقبال می‌کرد، یا فیلمی که جارو به دست گرفته و خودش بیت الزهرا (س) را جارو می‌زند.

به امید دیدار

در ایام سالگرد، بیت الزهرا (س) محل سخنرانی و روایتگری دوستان حاجی است. دسته دسته مردم و کاروان‌های می‌آیند چند دقیقه‌ای را اینجا می‌مانند و می‌روند. در گوشه‌ای از بیت الزهرا (س) تابوت‌هایی که پیکر حاج قاسم و ابومهدی المهندس در آن بوده به نمایش درآمده و تصاویری هم از حاج قاسم مثل نمایشگاه کوچکی در گوشه دیگری قرار دارد. فضا هم قشنگ است هم به معماری اسلامی توجه شده، سقف تزئین شده است و بخشی از دیوار‌ها کاشی کاری‌های آبی دارد. جای فرش و موکب از همان کف پوشی اینجاست که در بیت رهبری هم دیده‌ایم، یک پارچه ضخیم آبی و سفید که هم زیباست و هم ساده.

هر چندباری که به گلزار می‌رویم شلوغ است، انگار قصد خلوت شدن ندارد. مجبور می‌شویم دوباره برویم توی صف، احتمالا این آخرین دیدار است و معلوم نیست کی و کجا قسمت شود و گذر ما به این شهر بیافتد. آخرین حرف‌ها و التماس دعا‌ها را به حاج قاسم می‌گوییم و با او و دیگر شهدا خداحافظی می‌کنیم، آخر زیارت یاد آخرین حرفی که خانم عسکری به حاج قاسم گفته بود می‌افتم، توی دلم می‌گویم «حاجی جان همیشه خانواده شهدا، یه بارم ما» وقت برگشت از گلزار شهدای کرمان تقریبا همه موکب‌های مسیر یا جمع شده‌اند یا در حال جمع شدن هستند، شهر دارد با ۱۰ روز میزبانی دوستداران حاجی خداحافظی می‌کند و ماهم آماده بازگشت به تهران می‌شویم. ناهار را مهمان قیمه و قرمه سبزی خانم غضنفرنژاد هستیم، فکر می‌کنم ما آخرین گروه مهمانانش هستیم، ولی خبر می‌دهد چند نفر از دوستان عراقی‌اش قرار است روز‌های بعد بیایند، یک خوش به حالشان می‌گویم و دلم را می‌گذارم اینجا، جایی که مهمان فقط حاج قاسم نبودیم، مهمان شهدای کرمان بودیم.

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

خروج از نسخه موبایل