لشکر 31 عاشورا

هدف ما دفاع از حدود الهی و بندگی خداست

هدف ما دفاع از حدود الهی و بندگی خداست


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از تبریز، سردار شهید «مهدی باکری» فرمانده لشکر 31 عاشورا طی مصاحبه‌ای با «اروج علی‌پور» خبرنگار صدا و سیمای استان آذربایجان شرقی در سال 1363 به تبیین دلایل و اهداف ایستادگی مردم ایران برابر رژیم بعثی در جنگ پرداخته است که حاوی نکات مهم و ارزشمندی است.

گزیده‌ای از بیانات شهید «باکری» در این گفت‌وگو از کتاب «کلام عاشورایی» اثر «اسماعیل وکیل‌زاده» بازنشر می‌شود.

«جنگ برای ما هدف نیست هدف دفاع از اسلام و حدود الهی و بندگی خداست و جنگ در این مسیر توسط ابرقدرت‌ها بر مردم ما تحمیل شده است. چنانچه مردم در مقابل رژیم پهلوی و ضد انقلاب‌ها و توطئه‌های آنان ایستادند، اگر این جنگ طول هم بکشد برای حفظ و دفاع از اسلام مقاومت خواهند کرد. مردم ایران جنگ‌طلب نیستند بلکه مدافع اسلام هستند و هر کس که مدافع اسلام است تا آخرین قطره خون خود و فرزندانش پابرجا و صبور می‌ایستد و مسئله اصلی امروز جنگ است و به خاطر اسلام استقامت خواهند کرد.

ابر قدرت‌ها حزب بعث را تقویت و پشتیبانی می‌کنند و مردم ما نیز بنا به تعهدش به خداوند در این راه مقاوم و صبور است و ان‌شاءالله خداوند سیطره و تلاطم و امواجی که ابر قدرت‌ها ایجاد کرده‌اند را با عنایت و امدادش از بین خواهد برد.

از امدادهای خداست که این انقلاب پس از پیروزی، چهار سال جنگ را تحمل کرده و مردم ایران و همچنین مردم آذربایجان با صبر و مقاومت به خاطر اسلام تحمل خواهند کرد و با روش‌های مختلف از جبهه‌ها پشتیبانی خواهند کرد و با توجه به اصل بودن جبهه و تأکید امام بر پیشبرد جنگ و اصلی بودن مسئله جنگ، در این راه با اعتماد و اطمینان کامل به مسئولین و فرماندهانی که از طرف امام برای پیشبرد جنگ تعیین شده‌اند، با تبعیت و اطمینان کامل در صحنه‌ها حضور یابند و با صبر و استقامت و دادن جان و مال، برادر پدر و اولاد تا جایی که وظیفه خود را به اسلام و مسلمین ادا کنند و به حول و قوه الهی پیروزی نصیب مردم ایران خواهد شد این دعا و خواست ما است.

باید بدانیم که ما در این دنیا در حال آزمایش هستیم، خدا از پیامبران و اولیاء و ائمه امتحان سختی گرفته تا بندگان پاک و خالص مشخص شوند و آن‌ها را به عنوان الگو معرفی می‌نماید که به خاطر اسلام از همه چیز گذرند و برای ما امروز تکلیف است. ملت نشان داده‌اند و امروز برخی از خانواده‌ها، چند شهید داده‌اند و به خاطر ایثارشان سربلند هستند و این‌ها الگو هستند. باید با صبر و استقامت بیش‌تر بایستیم تا بتوانیم جبهه سنگین کفر را که در مقابل اسلام صف آرایی نموده‌اند را از بین بریم و موجب سربلندی اسلام گردیم.»

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

هدف ما دفاع از حدود الهی و بندگی خداست بیشتر بخوانید »

تصاویر/ رزمندگان لشکر ۳۱ عاشورا در دوران دفاع مقدس

تصاویر/ رزمندگان لشکر ۳۱ عاشورا در دوران دفاع مقدس


این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

تصاویر/ رزمندگان لشکر ۳۱ عاشورا در دوران دفاع مقدس بیشتر بخوانید »

تسکین دردهایمان خواندن آیاتی از قرآن بود

تسکین دردهایمان خواندن آیاتی از قرآن بود


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از تبریز، از جمله تجربه‌های مشترک آزادگان عزیز کشورمان در سال‌های سخت اسارت که در خاطرات آنان به وفور انعکاس یافته است، انس با قرآن کریم و کلام الهی برای کسب آرامش و رهایی از تألمات روحی و جسمی است.

«محمد اکبرپور غازانی» از رزمندگان آذربایجان شرقی که مدت 78 ماه در اردوگاه‌های مخوف رژیم بعثی زندانی بود، در کتاب «بچه‌های لشکر عاشورا» اثر «رضا قلی‌زاده علیار» خاطره جالبی از تلاوت قرآن در روزهای دشوار اسارت بیان کرده که آن را در ادامه می‌خوانید:

نخستین روزهای اسارت با تلخی و سختی‌هایی همراه بود که تا آن موقع تجربه نکرده بودیم. باید هر روز ساعت‌ها به سؤالات بازجوهای بداخلاق و خشن و بی‌رحم ارتش صدام پاسخ می‌دادیم؛ «مال کدام لشکری؟ فرماندهتان کی بود؟ قرار بود از کجا حمله کنید؟ پاسداری یا بسیجی؟ و …»

به قدری این سؤالات را پرسیده بودند که از تکرارشان حالم به هم می‌خورد. دو هفته‌ای از اسارتمان می‌گذشت و غیر از سر دواندن و شکنجه و بازجویی‌های پی در پی چیزی ندیده بودیم. پس از سرگردانی و آوارگی در استخبارات بصره و بغداد بالاخره ما را به اردوگاه موصل منتقل و در آسایشگاه‌های مختلف تقسیم کردند. همگی خسته بودیم و احتیاج داشتیم استراحت کنیم اما عراقی‌ها از هیچ آزار و اذیتی کوتاهی نمی‌کردند. آن روز هم پس از کتک‌کاری مفصل هر کس گوشه‌ای از اتاق خزیده بود و نای حرف زدن نداشتیم. با چهره‌ای غم گرفته همدیگر را نگاه می‌کردیم و سکوت عجیبی بر آسایشگاه حاکم بود.

– «کسی از حفظ قرآن می‌داند؟»

این تنها صدایی بود که سکوت کُشنده‌ی آسایشگاه را شکست. کسی حرفی نزد و صدا دوباره در آسایشگاه پیچید: «یکی چند آیه قرآن بخونه تا از این رخوت و سستی خلاص شویم.» اتفاقات روزهای اخیر همه چیز را از یادم برده بود. برگشتم سمت صدایی که دنبال قاری قرآن می‌گشت از گوشه‌ی آسایشگاه.

گفتم: «من می‌تونم بخونم!» همهمه‌ی عجیبی در آسایشگاه پیچید و انگار تسکین دردهایمان خواندن آیاتی از قرآن بود. بچه‌ها با نگاه‌های خسته و بی‌رمق نگاهم می‌کردند و منتظر که خواندن را شروع بکنم.

صدایم که در فضای آسایشگاه پیچید بیش‌تر بچه‌ها گریه کردند. در آن لحظات سخت و دلگیر جز نوای قرآن چیز دیگری نمی‌توانست مرهم زخم‌هایمان باشد. دو آیه آخر از سوره‌ی فجر را با لحن و سبک «عبدالباسط» از حفظ خواندم.

با گذشت روزها دریافتیم که مرهم دردهایمان معنویت و توسل نمودن به دامن اهل بیت (ع) است و بس وگرنه زیر شکنجه و آزار و اذیت روحی و جسمی دشمن دوام نمی‌آوریم هرچند بعثی‌ها در این باره هم سخت می‌گرفتند.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

تسکین دردهایمان خواندن آیاتی از قرآن بود بیشتر بخوانید »

گویاسازی عکس رزمندگان آذربایجان شرقی (۱۵۵)

گویاسازی عکس رزمندگان آذربایجان شرقی (۱۵۵)


ایستاده از سمت راست: … ، شهید «ابراهیم علی‌نژاد»، شهید «جلال زاهدی»

نشسته از سمت راست: «کریم داداشی»، «علی جاویدی»، «سیدمحمد فقیه»

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

گویاسازی عکس رزمندگان آذربایجان شرقی (۱۵۵) بیشتر بخوانید »

شور و شوق حضور در عملیات همه را دلگرم می‌کرد

شور و شوق حضور در عملیات همه را دلگرم می‌کرد


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از تبریز، یکی از جلوه‌های زیبای حماسه دفاع مقدس شور و اشتیاق فراوان و غیرقابل وصف هموطنان اعم از پیر و جوان برای اعزام به جبهه‌ها و خصوصا شرکت در عملیات‌ها بود. 

«مرغوب داداش‌زاده» رزمنده دوران دفاع مقدس و از فرماندهان پیشین لشکر ۳۱ عاشورا در کتاب «با یاد خاطره‌ها» اثر «رضا قلی‌زاده علیار» خاطره‌ای از این شور و شوق زیاد رزمندگان به شرکت در عملیات بیان کرده است:

زمانی که فرمانده گردان صاحب‌الزمان (عج) بودم، مدتی در پاسگاه زید خط پدافندی داشتیم. اوایل زمستان سال ۱۳۶۶ از سوی فرمانده لشكر ابلاغ شد هر چه سریع‌تر با کلیه نیروها و امکاناتمان به غرب کشور منتقل شویم؛ گرچه این تصمیم غیر منتظره به نظر می‌رسید اما حکایت از مأموریتی مهم یا به احتمال زیاد عملیات داشت. 

برف و سرمای شدید مناطق غرب را گرفته بود. لشکر در موقعیت شهید اوهانی بندر «رحمانلو» در حاشیه دریاچه ارومیه مستقر شد. با وجود برف و کولاک، عملیات سخت و مشکل می‌نمود اما شور و شوق حضور در عملیات همه را نسبت به کارهای سخت و طاقت‌فرسا دلگرم می‌کرد. 

به خاطر نزدیکی موقعیت شهید اوهانی به شهرهای مختلف آذربایجان نیروها مکرراً تقاضای مرخصی می‌کردند اما دیگر فرصتی نداشتیم و عملیات قریب‌الوقوع بود. با وجود اعلام لغو مرخصی‌ها باز هم عده‌ای اصرار داشتند بروند مرخصی. همان روزها نیروهای گردان را نسبت به وضعیت حسّاسی که در آن قرار داشتیم توجیه کردم و گفتم: «برادران ما در شرایط ویژه‌ای قرار داریم و لازمه همگی این‌جا حضور داشته باشیم و هر وقت گفتند، برویم دنبال مأموریتمان بنابراین هیچکس حق مرخصی رفتن ندارد. اگر کسی بدون اجازه از موقعیت خارج شد، دیگر برنگردد و اگر هم برگردد تنبیه خواهد شد و اجازه نمی‌دهم در عملیات شرکت کند». 

یکی از روزها مطلع شدم سه نفر از نیروهای گردان شبانه و بدون اجازه از موقعیت لشکر خارج شده و دوباره برگشته‌اند؛ هر سه را به چادر فرماندهی خواستم دو نفرشان پیر بودند و یکیشان جوان، گفتم: «مگه نشنیدین که نباید از اردوگاه خارج بشین و اگر هم رفتین دیگه برنگردین؟ شما که بدون اجازه رفته بودین دیگه چرا برگشتین؟» رزمنده جوان جواب داد: «مشکلی برای برادرم پیش اومده بود و باید می‌رفتم حالا که برگشتم تصمیم با شماست… .» بیرون آن قدر سرد بود که آب دهن روی هوا یخ می‌زد گفتم «پابرهنه می‌ری توی آب دریاچه و برمی‌گردی» حدود ۳۰۰ متر با دریا فاصله داشتیم و به نظرم سخت‌ترین تنبیه ممکن در آن برف و سرما برای یک رزمنده همین بود. به پیرمردها چیزی نتوانستم بگویم یعنی خجالت کشیدم. بسیجی جوان گفت: «برادر داداش‌زاده ده بارم بگی پابرهنه تا دریا می‌رم اما اجازه بدین توی عملیات شرکت کنم» این را گفت و راه افتاد سمت دریا. 

لحظاتی گذشت و دیدم یکی از پیرمردها هم پوتین خود را درآورد و رفت سمت دریاچه با خودم فکر کردم این دیگر بی‌انصافی است هر سه نفر را صدا کردم و گفتم: «اگه شما بدون اجازه نمیرفتین کار به اینجا نمی‌کشید!» در جوابم گفتند: «ما برای هر نوع تنبیهی آماده‌ایم فقط ما را از شرکت در عملیات محروم نکنید».

اجازه دادم در عملیات باشند و چند روز بعد روی ارتفاع بلند «الاغلو» (ماووت عراق) حين عمليات بيت‌المقدس ۲، شاهد رشادت و جانفشانی همین سه نفر بودم که جانانه جنگیدند. 

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

شور و شوق حضور در عملیات همه را دلگرم می‌کرد بیشتر بخوانید »