در مدت چند سالی که در اسارت بودم همواره شاهد ادعای بعثیها به دینداری بودم. گرچه میگفتند مسلمانیم و روزه دار، اما بویی از مسلمانی نبرده بودند و ما در محرومیت شدید به سر میبردیم. به صورتی که درماه رمضان چایی که به ما میدادند آن را در پتو میپیچیدیم تا گرمای آن را حفظ کنیم تا برای افطار قابل خوردن باشد نیروهای بعثی هر روز درب آسایشگاه را ساعت شش عصر میبستند. در ماه رمضان بعد از خوردن وعده افطار و سحر، چون اجازه رفتن به سرویس بهداشتی را به ما نمیدادند خیلی از بچهها به بیماریهای گوارشی دچار میشدند که گاهی آنها را با خطر مرگ رو به رو میکرد.
ما حتی در ماه مبارک رمضان هم از چشیدن طعم مشت و لگدهای بعثیها در امان نبودیم و هنگام گرفتن وعده غذایی ما را کتک میزدند. تنها لطفی که به ما کردند این بود که در این یک ماه رمضان با کابل و چوب در اردوگاه نمیچرخیدن این کار آنها فشار عصبی زیادی به بچهها وارد میکرد. در ماه مبارک همچون سایر ماههای سال هم قرآن خواندن دسته جمعی و نماز خواندن ممنوع بود در حالی که بیش از هر زمان به این ا ُنس گرفتن نیاز داشتیم.
انتهای پیام/ 141
منبع خبر