به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، شهید داریوش رضایینژاد، سومین شهید هستهای کشورمان در سال ۱۳۵۶ در شهرستان آبدانان از توابع استان ایلام در خانواده مذهبی به دنیا آمد. این شهید والامقام در یک حادثه تروریستی در اول مرداد سال ۱۳۹۰ در تهران در مقابل دیدگان همسرش (شهره پیرانی) و فرزند خردسالش (آرمیتا) توسط تروریستهای رژیم صهیونیستی به ضرب گلوله به شهادت رسید.
مزار این شهید عزیز در گلزار شهدای شهرستان آبدانان استان ایلام قرار دارد. در ادامه چند روایت از این شهید را میخوانید.
دوست شهید: ما شرایط خوبی نداشتیم. برای همین هر موقع به خانه فامیل و آشنایان میرفتیم، همین که بعد از مهمانی، پایمان به خانه خودمان میرسید، با خانمم دعوایمان میشد. میگفت: «دیدی فلانی چه تلویزیونی داشت؟ یخچالشان رو دیدی؟ حواست به لوسترشون بود؟ آخه به تو هم میگن مرد؟ عرضه نداری یه زندگی خوب برای من درست کنی…» اینها را میگفت و من جواب میدادم و دعوا بالا میگرفت. اما هر موقع به خانه ساده داریوش میرفتیم نهتنها از این حرفها نداشتیم، بلکه چنان آرامشی میگرفتیم که مدتها در جانمان احساسش میکردیم.
شوهرخواهر شهید: وقتی تصمیم گرفتم که به خواستگاری خواهرشان بروم اولین بار مسأله را با داریوش در میان گذاشتم؛ چون من دانشجوی تهران بودم و خانوادهشان شهرستان بودند، به ناچار با ایشان که تهران بودند قرار میگذاشتم. وقتی قرار بود با هم صحبت کنیم، اصرار میکردند که من بروم خانهشان، اما خجالت میکشیدم. برای همین، ایشان لطف میکرد و هر دفعه تا پارک نزدیک خوابگاهم میآمد تا مبادا من در ترافیک تهران اذیت بشوم! در تمام این جلسات من منتظر یک سؤال بودم، اما ایشان هیچوقت نپرسید. هیچوقت نپرسید که چی داری، چی نداری! حتی آنموقع که ازدواج من و خواهرشان قطعی شده بود، باز هم نپرسید!
خواهر شهید: وقتی میخواستم ازدواج کنم، گفت: «برادرانه بهت میگم حالا که دانشجویی به پیشرفت علمیت فکر کن. دور خونه و ماشین آنچنانی رو خط بکش. چه اشکالی داره آدم، اول ازدواجش تو خونه کوچیک زندگی کنه!» با خودم گفتم: «خودش الان تو یه خونه درندشت و مجلل زندگی میکنه و ماشین آخرین سیستمش زیر پاشه و به من اینجوری میگه.» چند وقت بعد که منزلشان رفتم، تعجب کردم. با اینکه آن روزها چندین سال از اشتغال ایشان میگذشت، خیلی ساده زندگی میکرد.
دوست شهید: داریوش در خانه اجارهای زندگی میکرد. وسایل زندگیاش هم ساده بود و اینطور زندگی کردن را دوست داشت. یک بار گفتم: «داریوش پولت رو بذار بانک، سودشو بگیر» خیلی ناراحت شد و گفت: «زندگیم همینجوری شیرین و بامزهاس.»
انتهای پیام/ ۱۴۱
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است