نماد سایت مجاهدت

از عشق موتورسواری تا عشق به شهید چمران

از عشق موتورسواری تا عشق به شهید چمران


به گزارش مجاهدت از گروه سایر رسانه‌های دفاع‌پرس، صدای بوق گوشی را که می‌شنیدم در لحظه به این موضوع فکر می‌کردم که راوی کتاب «موتورسوار چمران» قرار است چگونه گفتگو را رد کند که بعد از صحبت کردن و قرار گذاشتن مصاحبه فهمیدم تا چه اندازه اشتباه می‌کردم.

سیدعباس حیدر رابوکی از آن لوطی‌ها و با معرفت‌هایی است که به قول خودش به خاطر شهید چمران پایش به جبهه جنگ باز شد و سعی کرد که هر کاری از دستش برمی‌آید انجام دهد.

عباس رابوکی از آن‌هایی بوده که در جوانی عشق موتورسواری و تک‌چرخ زدن و بالا رفتن از صخره‌ها را داشته و جزء ۱۰ نفر موتورسواران برتر در آن دوران بوده است. همین موتورسواری هم راهی برای جنگ به روی او باز کرد و به اندازه کتاب ۵ هزار صفحه‌ای از روز‌های جنگ و جبهه خاطره دارد.

وقتی برای گفتگو روبه‌روی او نشستم به حدی صاف، ساده و زلال بود که همان اول صحبت‌هایش گفت اصلا قصدم بزرگ‌نمایی و اسطوره‌سازی از اشخاص نیست همه‌چیز را صادقانه و بدون هیچ اغراقی می‌گویم. در ادامه گفت‌وگو با «سیدعباس حیدر رابوکی» درباره موتوسواریش در جنگ و ملاقاتش با دکتر چمران و همراهی او در جنگ را می‌خوانید.

یهویی سر از اهواز درآوردیم

حیدر رابوکی درباره رفتن‌اش به جنگ و دیدارش با دکتر چمران می‌گوید، «سمت پیست موتورسواری در محله گیشا بودیم که یکی از دوستانم به نام «محسن طالب‌زاده» که ما صداش می‌کردیم «محسن لانتوری» آمد پیشم و گفت دکتر چمران آمده و موتوسواری تو و چندتا از بچه‌ها را دیده است و می‌خواهد با تو حرف بزند. من هم تعجب کردم و گفتم محسن تو کجا و دکتر چمران کجا! اول فکر نمی‌کردم واقعی بگوید که دکتر چمران آمده من هم از تپه آمدم پایین و به سمت ماشینی که اشاره کرده بود رفتم و دیدم که دکتر چمران در اتومبیل نشسته است.

سلام کردم و ایشان گفتند سلام عزیزجان (تیکه کلامش همین بود؛ عزیزجان) این کار‌هایی که با موتورت انجام دادید هم می‌توانی در جبهه انجام بدید که من هم در جواب ایشان گفتم بله برای من کاری ندارد. قرار شد فردای همان روز در نهاد جمع شویم و صحبت کنیم.»

او ادامه می‌دهد، وقتی فردای روز ملاقاتم با دکتر چمران به وزارت‌خانه رفتم همه موتوسواران که نزدیک به ۱۵ یا ۱۶ نفر بودیم جمع شده بودند تا من را دیدند به محسن طالب‌زاده گفتند که «سیدعباس» هم آمد. با بچه‌ها گپ و گفت داشتیم که موتور‌های خریداری شده را به من نشان دادند و من هم به وجد آمدم همین طور که با بچه‌ها صحبت می‌کردیم و می‌خندیدیم موتورهایمان را سوار کامیون کردند و ما هم چشم باز کردیم سوار اتوبوس شدیم و به سمت اهواز حرکت کردیم.»

از شکارچی تانک تا بردن نامه به فرمانده‌ها

حیدر رابوکی درباره فعالیت‌هایش در جنگ بیان می‌کند، «روز‌های اولی که حضور داشتیم خیلی فعالیت‌ها مشخص نبود و سعی می‌کردیم گوشه‌ای از کار را بگیریم، چون در ماسه‌ها و محل عبور و مرور گذر با اتومبیل سخت بود و پیاده هم مسیر طولانی بود با موتور به خوبی می‌توانستیم مسیر را طی کنیم و نامه‌ها و برخی از وسایل را جابه‌جا می‌کردیم».

خاطراتش در مجموعه «موتورسوار چمران» واقعیت محض است

رابوکی درباره نگارش و تعریف خاطراتش هم عنوان می‌کند که «دورانی بود که کاملا منزوی بودیم و چیزی از اتفاقات و رویداد‌های جنگ نگفته بودیم، وقتی جوانبخت آمد و پیشنهاد داد تا کتاب را بنویسیم گفتم من بچه میدان خراسان هستم. همان چیزی که می‌گویم را دوست دارم در کتاب بیاوری بدون هیچ‌گونه اغراق یا اسطوره‌سازی، نگارش و بیان کتاب به زبان آدم‌های کوچه و بازار است تا برای فهم واقعیت‌های جنگ فکر نکنند غلو و بزرگ‌نمایی شده است.»

در مسیر شهادت چمران…

او درباره شهادت دکتر چمران و لحظه شنیدن خبر می‌گوید، «در مسیر سوسنگرد بودم که نامه مافوقم را باید به یکی از فرمانده‌ها می‌رساندم وقتی برگشتم خبر شهادت مافوقم را شنیدم، سرگردان بودم و ناراحت، به سمت دهلاویه حرکت کردم که ببینم پیکرش را کجا برده‌اند تا برای آخرین بار با او وداع کنم وقتی به دهلاویه رسیدم دیدم همه‌جا شلوغ شده و همهمه زیادی وجود دارد یکی از اشخاصی را که می‌شناختم پرسیدم چه شده که گفت دکتر چمران به شهادت رسیده است، بهت‌زده شدم و اصلا نمی‌دانستم چه‌کار کنم حتی خبر شهادت مافوقم را هم فراموش کردم.»

اهواز تا چمران؛ از خاطرات جوانی تا اسطوره

حیدر رابوکی درباره تک کلماتی که از او پرسیدیم این‌گونه حس و حالش را بیان کرد، «چمران: اسطوره، موتوسواری: هنر، جنگ: ویران کننده، اهواز: خاطرات جوانی من، ایران: وطنم، پارتیزان: از خود گذشته.»

منبع: تبیان

انتهای پیام/ ۱۳۴

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

خروج از نسخه موبایل