به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، «حسین پیراینده» آخرین شهید از اسرای ایرانی در بند رژیم بعث بود که در جریان عملیات کربلای ۵ در سال ۱۳۶۵ به اسارت درآمد.
او ابتدا به اردوگاه ۱۱ منتقل شد. یکی از آزادگان اردوگاه ۱۸ بعقوبه روایتی از حضور حماسی حسین در اسارت دارد که در ادامه میخوانید.
حسین بعد از حضورش در اردوگاه در همان ابتدا عکس صدام را که در جهت قبله نصب شده بود، پاره کرد؛ بعثیها آن را دوباره و دوباره نصب کردند. حسین، با وجود شکنجه و آزار فراوان، هر بار که عکس نصب میشد، دوباره پارهاش میکرد. در نهایت بعثیها عقبنشینی کردند و دیگر تصویر صدام در آن آسایشگاه نصب نشد.
روزی یکی از بعثیها در صدد اذیت و آزار یک نوجوان بسیجی بود که حسین مثلِ شیر آمد و آن نوجوان را نجات داد. این مداخله تبعات سنگینی هم داشت؛ سختترین شکنجههای ممکن در انتظار حسین بود. بعثیها وادارش کردند که به امام خمینی (ره) اهانت کند؛ اما حسین این فرزند خلف امام (ره) هرگز زیر بار نرفت. مگر میتوانست؛ او یک جان داشت و آنهم متعلق به امامش بود. افسر بعثی که دید نمیتواند حسین را وادار کند به امام ناسزا بگوید، خودش شروع کرد به هتاکی. دنیا در برابر نگاه حسین تاریک شده بود؛ مگر میشد تحمل کرد؟ تاب این شکنجه، دیگر از توانش خارج بود.
طاقت نیاورد و خودش را رساند به بعثی فحاش. چشمانش را بست دیگر به هیچی فکر نمیکرد؛ نه به شکنجه؛ نه به اعدام. دستش را مشت کرد و یورش برد سمت دشمن. ضربة مشتش چنان کاری بود که فک افسر بعثی پیاده شد و بیهوش به زمین افتاد. حسین را منتقل کردند به اردوگاه ۱۸ بعقوبه، که مخصوص فعالان سیاسی بود.
عراقیها اعلام کردند: «امروز جمعه ۲۶ مرداد، اسرای دو کشور مبادله میشوند» جوی سنگین بین بچهها سایه انداخته بود. مثل اینکه مسئلهای، مهمتر از آزادی، آنها را به خود مشغول کرده بود. بچهها میخواستند حالا که به خانه بر میگردیم، حساب این منافقان را بگذارند کف دستشان. کسانی که در طول اسارت، همۀ بچههای اردوگاه را ذله کرده بودند. ۹۰۰ نفر از آزادگان، در قسمت «ملحق» بعقوبه، با این وطنفروشان زندگی سختی را تجربه کردند. ساعتی بعد حسین را دیدم که دوزانو نشسته بود و بند کفشهایش را محکم میبست! لحظه انتقام فرا رسید!
در یک آن تمام منافقان به سزای عملشان رسیدند. ساعت حدود دو و نیم بعدازظهر بود. سروصدای شدیدی در قسمت «ملحق» پیچیده بود و هر لحظه بیشتر میشد. خبر آوردند که بچهها به آدمفروشها حمله کردهاند. عراقیها هم رفتند روی دیوار و شروع کردند به تیراندازی. خواستند آمار بگیرند؛ اما کسی سر صف آمار نمیرفت.
التهاب اردوگاه بعقوبه تا روز یکشنبه ۲۸ مرداد ادامه داشت. درست یک ساعت مانده به آمار عصر، دوباره فریاد اسرای «ملحق» بلند شد. ما هم نگران از وضع آنها فریاد اعتراضمان را بلند کردیم. عراقیها وحشت کردند. با افسرانشان آمدند سراغمان تا اوضاع را آرام کنند. گفتند: نمایندگانی از شما با ما بیایند تا وضع دوستانتان را از نزدیک ببینند و برای شما خبر بیاورند. ما آرام شدیم و آنها رفتند. پس ازآمار، داخل آسایشگاه شدیم. زمان گذشت، اما از بازگشت نمایندگان خبری نبود که نبود.
تا ساعت ۱۱ شب صبر کردیم. بچهها بازنگشتند. دوباره دست به شورش زدیم. گویا عراقیها آنها را زندانی کرده بودند و میخواستند دوستانمان را به جای دیگری منتقل کنند. وقتی فریاد بچهها به آسمان بلند شد، نمایندهها را آزاد کردند. اُسرای نماینده حامل خبر خوبی نبودند. در آستانه آزادی حسین پیراینده را ناجوانمردانه از دست داده بودیم. در آن درگیری گلولهای قلب «حسین پیراینده» را نشانه گرفت و او را درجا شهید کرد.
انتهای پیام/ ۱۴۱
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است