مجاهدت

همسری که به شهادت شوهرش ایمان داشت


«زهرا افشون» همسر شهید سردار «صادق امیدزاده» به مناسبت سالگرد شهادت این شهید والامقام در گفتگو با خبرنگار دفاع‌پرس، با کلماتی پر از عاطفه و صبوری از سال‌های زندگی مشترکشان می‌گوید. از اولین روز‌های آشنایی‌شان در یک مهمانی ساده تا رسیدن به سال‌ها زندگی مشترک و همراهی در مأموریت‌های مختلف که زندگی را برای او پر از دوری و غربت ساخت.

وی گفت: صادق متولد تیرماه سال ۱۳۴۳ بچه محله مسیرنفت کرمانشاه بود؛ از همان دوران نوجوانی و جوانی در دلش آرزو داشت برای دفاع از وطن، دین و مذهبش فداکاری کند. زمانی که جنگ تحمیلی آغاز شد، تنها شانزده سال داشت و با شوق و اراده‌ای وصف‌ناشدنی از مادرش اجازه خواسته بود تا به جبهه برود. مادرش، که خود از پیشگامان فداکاری در دوران جنگ بود، رضایت داد. از همان لحظه، زندگی صادق مسیری پر از خدمت و ایثار بود.

لحظه‌های تلخ و شیرین زندگی با یک شهید

ما در سال ۱۳۷۳، در حالی که من دانشجوی دانشگاه تهران بودم و او در دانشگاه شهید بهشتی درس می‌خواند، زندگی مشترک‌مان را آغاز کردیم. همه چیز ساده و طبیعی به نظر می‌رسید، اما آن زمان هیچ‌کدام از ما نمی‌دانستیم که در پیش‌رو روز‌هایی سخت و پر از چالش قرار داریم. صادق از آن روز‌هایی که جوانی پر از انرژی و انگیزه بود، همیشه به فکر راهی بزرگ‎‌تر از خودش بود. او هیچ‌گاه به دنیا به چشم یک مقصد نمی‌نگریست؛ بلکه همه‌چیز برایش وسیله‌ای بود برای رسیدن به حقیقت و رسیدن به آرمان‌هایی بزرگ‌تر از خود. زندگی مشترک‌مان، همیشه در سایه آن مسئولیت بزرگ و فداکاری‌هایی که صادق داشت، رنگ و بویی متفاوت داشت.

وی همیشه به من می‌گفت: «زندگی‌ام برای من نیست، برای مردم هست» این جمله برای من همیشه یادآور آن بود که صادق نه فقط برای من، بلکه برای همگان می‌زیست. زندگی کنار او، هرچند که از بسیاری جهات سخت و پر از دوری و اضطراب بود، اما هر لحظه‌اش برای من پر از افتخار بود.

من از همان ابتدا می‌دانستم که شغل صادق همیشه با خطر همراه هست و باید برای مأموریت‌ها و دوری‌های طولانی از خانه آماده باشم. اما هیچ‌گاه احساس نمی‌کردم که زندگی با او، چیزی جز افتخار و سربلندی هست. او با قلبی بزرگ، همواره به دیگران کمک می‌کرد، حتی اگر این کمک‌ها به قیمت دوری از خانواده‌اش تمام می‌شد. در کنار من بود، اما بیشتر از آن که کنار من باشد، در خدمت مردم بود. برای صادق، خدمت به وطن و اسلام، هر چیزی بود که زندگی‌اش را معنی می‌داد.

عشق و فداکاری در میان آتش و خون

او با قلبی بزرگ، همواره به دیگران کمک می‌کرد، حتی اگر این کمک‌ها به قیمت دوری از خانواده‌اش تمام می‌شد. برای صادق، خدمت به وطن و اسلام، هر چیزی بود که زندگی‌اش را معنی می‌داد. حاج صادق همیشه به من می‌گفت: «تمام قصد و نگاهم برای رضایت خداست». زندگی کنار او، هرچند که از بسیاری جهات سخت و پر از دوری و اضطراب بود، اما هر لحظه‌اش برای من و سه پسرم پر از افتخار هست.

صادق می‌گفت: در هر مأموریتی که باشم، باید با دیگران همدلی کنم، باید همه را به یک هدف مشترک سوق دهم. حتی وقتی در لبنان و سوریه بود، همیشه به فکر یکی بودن و همدلی میان مردم و نیرو‌ها بود. در سوریه، از نیرو‌های مختلفی از جمله فاطمیون، حیدریون، حزب‌الله لبنان حتی نیرو‌های سوری و ایرانی در کنار هم کار می‌کردند. صادق تلاش می‌کرد تا اختلافات قومی و ملیتی پیش نیایید تا با هم در مسیر مشترک خدمت به کشورشان گام بردارند. او همیشه می‌گفت: باید به جای اختلافات، بر وحدت تأکید کنیم و هدف اصلی‌مان باید آزادی و آبادانی کشور باشد.

همراه صادق در جاده‌های عشق و جهاد

آخرین باری که صادق به سوریه (دمشق) رفت، من هم همراه او بودم. شرایط امنیتی سخت شده بود و خطرات بسیاری در کمین بود، ولی صادق با ایمان راسخ به کار خود ادامه می‌داد. حاج صادق از نیرو‌های سپاه قدس پاسداران انقلاب اسلامی بود، ولی من هیچ‌وقت در مورد کارهایش از ایشان سوال نمی‌پرسیدم می‌دانستم که نمی‌شود برخی چیزی‌ها را بگوید حتی به من… هفت ماه قبل از شهادتش پسرم به من گفت که نام «صادق امیدزاده» در رسانه‌های آمریکایی به عنوان مغز متفکر طراحی حمله علیه نیرو‌های آمریکایی آمده هست.

همسری که به شهادت شوهرش ایمان داشت

زمانی که عملیات طوفان‌الاقصی انجام شد، برای حاج صادق نگران شدم و با شهادت سید‌رضی موسوی از نیرو‌های قدس سپاه در دی‌ماه سال ۱۴۰۲ یقین پیدا کردم که نفر بعدی صادق من هست. اما صادق با آرامش همیشگی‌اش و ایمان عمیقش، هیچ‌گاه اجازه نداد که نگرانی‌های من او را از هدفش دور کند. آن روزها، با اینکه در کنار او بودم، می‌دانستم که هیچ‌چیز نمی‌تواند صادق را از مسیرش منصرف کند. آن روز‌هایی که با هم در دل خاک سوریه بودیم، در دل جنگ و تهدیدات مداوم، هیچ‌گاه از اعتقاداتش کم نشد.

شهادت صادق، آغاز مسیری پرافتخار

۳۰ دی‌ماه سال ۱۴۰۲ روزی، که در محل کارش (دمشق) بود، صدای انفجار‌هایی شنیدم که دلم را به لرزه انداخت و یقیقن داشتن محل کارش را هدف قرار گرفته‌اند، به سرعت به محل کارش رسیدم و سه طبقه ساختمان که سقفش روی زمبن نشسته بود، در آنجا دیدم که هیچ‌کدام از همکارانش زنده نمانده‌اند.

صادق در دل جنگ و عشق به وطن به حقیقت رسید

اما در همان لحظه، به طرز عجیبی احساس آرامش کردم. گویی خداوند به من نشان داد که صادق، در مسیری که انتخاب کرده بود، به حقیقت رسیده هست. شهادتش نه پایان زندگی او، بلکه آغاز یک سفر جدید بود، سفری که باید آن را ادامه می‌دادم، برای او، برای اسلام، برای وطن. حاج صادق هیچ‌گاه برای جنگیدن نمی‌رفت، او برای دفاع از آرمان‌های بزرگ‌تر از خودش، برای دفاع از وطن، برای حفاظت از ایمان و آزادی می‌جنگید. صادق به هدفش رسید و من همچنان باور دارم که خون او و تمام شهدا، روزی ثمر خواهد داد.

 من و فرزندانم ادامه خواهیم داد، به همان گونه که او همیشه می‌گفت: «ما باید برای خدا باشیم، و همیشه در مسیر حق قدم برداریم». وقتی مقام معظم رهبری اعتقاد دارند مقاومت پیروز هست قطعا ما هم به همین باور اعتقاد قلبی داریم. صادق امیدزاده و همه شهیدان همیشه در دل‌ها خواهند ماند، چون با فداکاری، از وطن دفاع کردند.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

خروج از نسخه موبایل