گروه فرهنگ و هنر دفاعپرس ـ رسول حسنی؛ واقعه کربلا در سال 60 هجری قمری تنها یک اتفاق تاریخی نیست که برای گذران وقت مطالعه کرد، این حادثه عظیم مانند رودی حیات بخش تا همیشه جریان دارد و به همه آزایخواهان زندگی میبخشد. حادثه کربلا را باید مطالعه کرد و از ان عبرت گرفت.
در مطالعه حادثه کربلا با شخصیتهای پر شماری برمیخوریم که هر یک میتواند درسی برای ما باشد، از یزید بن معاویه به عنوان منفورترین نام در حادثه کربلا تا حبیب بن مظاهر بزرگترین فدایی امام حسین علیهالسلام. به مناسبت ایام ماه محرم روایتهایی از حادثه کربلا از کتاب «سلیمان کربلا» منتشر میشود که قسمت ادوم آن را در ادامه میخوانید:
مظلومی که در گناه ظالم شریک است
امام حسین علیهالسلام وقتی با همراهان خود از مکه بیرون آمدند بعد از طی منازل مختلف به بَطْن عَقَبَه رسیدند.
چون سيدالشهدا (ع) از بَطْن عَقَبَه كوچ کرد به منزل شرف نزول فرمود و چون هنگام سحر شد، امر كرد جوانان را كه آب بسيار برداشتند و از آنجا روانه گشتند و تا نصف روز راه رفتند در آن حال مردى از اصحاب آن حضرت گفت: «اللهاکبر.»
حضرت نيز تكبير گفت و پرسيد: «مگر چه ديدى كه تكبير گفتى؟»
گفت: «درختان خرمایی از دور ديدم.»
جمعى از اصحاب گفتند: «به خدا قسم كه ما هرگز در اين مكان درخت خرمایی نديدهايم.»
حضرت فرمود: «پس خوب نگاه كنيد تا چه مىبينيد؟»
گفتند: «به خدا سوگند گردنهاى اسبان و بیرقها را مىبينيم.»
آن جناب فرمود: «و الله من نيز چنين مىبينم.»
چون معلوم شد كه علامت لشكر است كه پيدا شدند به سمت چپ خود بهجانب كوهى كه در آن حوالى بود و آنرا ذوحُسَم مىگفتند ميل فرمود كه اگر حاجت به قتال افتد آن كوه را ملجأ خود کرده و پشت به آن مقاتله نمايند، پس به آن مواضع رفتند و خيمه بر پا كرده و نزول کردند.
زمانى نگذشت كه حُر بن يزيد تميمى با هزار سوار نزديك ايشان رسيدند در شدت گرما در برابر لشكر آن حضرت صف كشيدند، آن جناب نيز با ياران خود شمشيرهاى خود را حمايل كرده و در مقابل ايشان صف بستند و چون حسین (ع) در آن خيل لشکر ضلالت آثار تشنگى ملاحظه فرمود به اصحاب و جوانان خود امر کرد كه ايشان و اسبهاى ايشان را آب دهيد.
پس آنها، ايشان را آب داده و ظروف و طشتها را پر از آب مىکردند و به نزديك چهار پايان ايشان مىبردند و صبر مىكردند تا سه و چهار و پنج دفعه كه آن چهار پايان به حسب عادت سر از آب برداشته، طشت را در مقابل اسب ديگرى قرار میدادند و ساعتی بعد لشکریان و اسبهایشان سيراب شدند.
پس حُر بن یزید پيوسته با آن جناب در مقام موافقت و عدم مخالفت بود تا وقت نماز ظهر داخل شد. حضرت حَجّاج بن مَسروق را فرمود كه اذان نماز بگوید و چون وقت اقامت شد حسین (ع) با ازار و نعلين و ردا بيرون آمد و در ميان دو لشكر ايستاد و حمد و ثناى حقتعالى بهجای آورد، پس فرمود: «اَيُّهَا النّاس من نيامدم بهسوی شما مگر بعد از آنکه نامههاى فراوان و پيكهاى پياپى شما به من رسيد. نوشته بوديد بيا بهسوی ما كه امام و پيشوایی نداريم شايد خدا ما را بهواسطه تو هدايت کند، لاجرم بار بستم و بهسوی شما شتافتم اكنون اگر بر سر عهد و گفتار خود هستيد پيمان خود را تازه كنيد و خاطر مرا مطمئن گردانيد و اگر از گفتار خود برگشتهايد و پيمانها را شكستهايد و از آمدن من كراهت دارید، بهجای خود برمیگردم.»
آن بيوفايان سكوت کرده و جوابى نگفتند. پس حضرت موذن را فرمود كه اقامت نماز گفت، حُر را فرمود: «مىخواهى تو هم با لشكر خود نماز كن.»
حُر گفت: «من در نماز به شما اقتدا مىكنم.»
پس حضرت پيش ايستاد و هر دو لشكر با آن حضرت نماز كردند. بعد از نماز هر لشكرى بهجای خود برگشتند و هوا به مثابهاى گرم بود كه لشكريان عنان اسب خود را گرفته در سايه آن نشسته بودند، پس چون وقت عصر شد حضرت فرمود مهياى كوچ شوند و منادى نداى نماز عصر كند. پس حضرت پيش ايستاد و همچنان نماز عصر را ادا كرد و بعد از سلام نماز روى مبارك بهجانب آن لشكریان كرد و خطبهاى ادا کرد و فرمود: «ايها الناس اگر از خدا بپرهيزيد و حق اهل حق را بشناسيد خدا از شما بيشتر خشنود شود، ما اهل بيت پيغمبر (ص) و رسالتيم و سزاوارتريم از گروهی كه بهناحق دعوى رياست مىكنند و در ميان شما به جور و عدوان سلوك میکنند و اگر در ضلالت و جهالت راسخيد و رأى شما از آنچه در نامهها به من نوشتهايد برگشته است باكى نيست بازمىگردم.»
حُر در جواب گفت: «به خدا سوگند كه من از اين نامهها و رسولان كه مىفرمایی به هیچوجه خبر ندارم.»
حسین (ع) عُقبه بن سِمْعان را فرمود: «خرجين نامهها را بیاور.»
پس عُقبه بن سمعان خرجينى مملو از نامه كوفيان را آورد و آنها را بيرون ريخت، حُر بن یزید گفت: «من از آنهایی كه براى شما نامه نوشتهاند نیستم و تنها مأمورم كه از تو جدا نشوم تا تو را در كوفه نزد عبیدالله بن زياد ببرم.»
حضرت در خشم شد و فرمود: «مرگ براى تو نزديكتر است از اين انديشه.»
پس اصحاب خود را حكم فرمود: «سوار شويد.»
پس زنها را سوار کرند و به اصحاب خود امر کرد: «حركت كنيد تا بازگردیم.»
چون خواستند كه بازگردند حُر بن یزید با لشكر خود سر راه ایشان گرفتند و راه بر ایشان بستند. حضرت به حُر بن یزید خطاب كرد: «مادرت به عزايت بنشيند از ما چه مىخواهى؟»
حّر گفت: «اگر ديگرى غير از تو نام مادر مرا مىبرد البته متعرض مادر او مىشدم و جواب او را به همين نحو مىدادم هر كه خواهد باشد؛ اما در حق مادر تو بهغیر از تعظيم و تكريم سخنى بر زبان نمىتوانم آورد. من اندیشهای ندارم جز آنکه تو را به نزد امير عبيدالله ببرم.»
آن جناب فرمود: «من متابعت تو نمىكنم.»
حُر بن یزید گفت: «من نيز دست از تو برنمىدارم.»
و ازاینگونه سخنان در ميان ايشان به طول انجاميد تا آنکه حُر بن یزید گفت: «من مأمور نشدهام كه با تو جنگ كنم بلكه مأمورم كه از تو مفارقت نکنم تا تو را به كوفه ببرم. الحال كه از آمدن به كوفه امتناع مىکنی پس راهى اختيار كن كه نه به كوفه منتهى شود نه مدينه تا من در اين باب به پسر زياد نامه بنويسم تا شايد صورتى روی دهد كه من به جنگ با بزرگوارى چون تو مبتلا نشوم.»
آن جناب از طريق قادسيّه و عُذَيب راه بگردانيد و ميل به دست چپ كرد و روانه شد و حُر بن یزید نيز با لشكرش با آن حضرت همراه شدند تا آنکه به بیضه رسیدند. در این منزل حسین (ع) برای اصحاب خود و لشکریان حُر بن یزید خطبه خواند و حمد و ثنای الهی بهجای آورد و فرمود: «یا ایها الناس بدانید که رسول خدا (ص) فرمود: هر کس پادشاه ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال شمارد، پیمان خدا را بشکند و با سنت رسول خدا (ص) مخالفت کند و در میان بندگان خدا به گناه و تجاوزگری رفتار نماید اگر به مخالفت برنخیزد و انکار خویش را در کردار و گفتار آشکار نسازد، بر خداوند لازم است که او را در جایگاه آن ظالم وارد سازد.
آگاه باشید بنیامیه فرمان شیطان را پیروی کرده اطاعت خدای رحمان را رها نموده، فساد را رواج داده و حدود الهی را معطل گذاشته و اموال مسلمین را به خود اختصاص دادند، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام کردند. من شایستهترین مردمم به نهی کردن و بازداشتن آنها. شما به من نامهها نوشتید، فرستادگان شما نزد من آمدند و گفتند که شما با من بیعت کردهاید و مرا تسلیم نمیکنید و تنها نمیگذارید. اکنون اگر بر بیعت خویش پایدارید و رشد و کمال خویش را دریافتهاید، همانا من حسینم، پسر علی و فاطمه دختر رسول خدا (ص) من سرمشق و پیشوای شما هستم در زندگانی. اگر چنین نکنید و بیعتم را از گردن خویش بردارید، به جان خودم سوگند که از شما بعید نیست چراکه پیش از این با پدر و برادر و پسرعمویم مسلم همین کردید.
مغرور کسی است که فریفته وعدههای شما شود. شما از نژاد خویش رویگردان شدید و بهره خود را از دست دادید. إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ فَمَن نَّکَثَ فَإِنَّمَا یَنکُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفى بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهُ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً هر کس پیمان بشکند قطعا به زیان خود شکسته است و زود است که خدا مرا از شما بینیاز گرداند والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته»
حُر بن یزید گفت: «ای حسین! برای خدا جان خویش را پاسدار که من یقین دارم اگر به جنگی کشته میشوی.»
حسین (ع) فرمود: «آیا مرا از مرگ میترسانی؟ یا گمان کردهاید اگر مرا بکشید، مرگ از شما میگذرد؟ با تو چه گویم ای حُر؟ … همان گویم که آن مرد اوسی به پسرعموی خود گفت هنگامیکه میخواست یاری پیامبر (ص) کند و پسرعمویش او را میترسانید و میگفت: کجا میروی که کشته میشوی؟ گفت: بهزودی میمیرم و مرگ بر جوانمرد ننگ نیست اگر نیت او حق باشد و مخلصانه بکوشد و با مردان نیکوکردار مساوات کند، چون از جهان بیرون رود مردم بر مرگ او اندوه خورند و فریفته و ناکام نباشد.»
چون حُر بن یزید این بشنید از آن حضرت فاصله گرفت و با سپاه خود از یکسوی میرفت و حسین (ع) از سویی دیگر.
منبع: «سلیمان کربلا» رسول حسنی ولاشجردی
ادامه دارد…
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است