نماد سایت مجاهدت

ماجرای دردسرساز ساختن یک المنت در اسارت

ماجرای دردسرساز ساختن یک المنت در اسارت


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، فرصت سازی اسرای ایرانی در اردوگاه‌های بعث عراق تا انجا پیش رفته بود که با امکانات محدود دست به اختراع و ساخت وسیله هم می‌زدند. ابتکارات کوچکی که باعث باز کردن گره‌های بزرگ از کار اسرا می‌شد. «ابوالفضل کشوادی» از آزادگان دوران دفاع مقدس ماجرای ساخت یکی از این وسایل را شرح داده است که در ادامه می‌خوانید.

عراقی‌ها از ما اسرا در طول روز برای بیگاری و یا تخلیه بار کامیون و یا رساندن آب با سطل‌های ۵۰ یا ۶۰ لیتری و یا کار‌های بنایی و کندن کانال و زمین و استفاده می‌کردند. یکی از این روز‌ها که برای بیگاری رفته بودیم، پشت دیوار اردوگاه دیدم که حدود ده متری سیم بلا استفاده به دیوار آویزان هست. برای رسیدن به دیوار باید دور از چشم نگهبانان از چند ردیف سیم خاردار حلقوی رد می‌شدم که با کمک و حمایت دوستان این کار را انجام دادم. بردن سیم‌ها به داخل اردوگاه دردسر بعدی بود که قبل از تفتیش ماهرانه سیم‌ها را جمع کردم و داخل شلوار گذاشتم.

بالاخره سیم‌ها را وارد بند کردم، بعد آوردن غذا، ظرف غذا را برداشتم و به آشپزخانه رفتم، یک در روغنی حلبی پیدا کردم و آن را زیر ظرف غذا چسباندم و به داخل اردوگاه آوردم. شبانه شروع کردم به ساخت و ساز، در حلبی را به ۲ قسمت مساوری تقسیم کردم بعد با سیم خاردار که بصورت مته برای کار‌های دستی درست کرده بودیم چند سوراخ رویش ایجاد کردم. فردا یک تکه تخته برای جاسازی حلب روی آن وارد بند کردم و با وسایلی که داشتم یک المنت ساختم. بعد یک تکه از سیم برقی که از دیوار بالای پنجره رد می‌شد رو لخت و آماده اتصال کردم. تقریبا یک ساعت مانده به سحری من برای اسرا چایی سحری مهیا می‌کردم البته چای و شکر را هم قبلش با ترفند‌هایی از آشپزخونه برمی داشتم. تا قبل از آن مجبور بودیم با چایی‌هایی که هر سه روز یک بار آنهم یک استکان برای پنج نفر به بچه‌ها می‌دادند سحری بخوریم. اولین شب با نگهبانی دوستان، المنت را نصب کردم و ظرف ۵ دقیقه ۲۵ الی ۳۰ لیتر آب جوش آمد.

 زمانی که سیم‌ها را نصب می‌کردم به دلیل فشار پائین برق عراق (۱۱۰ ولت بود) تمام لامپ‌های اردوگاه کم نور می‌شد مخصوصاً پروژکتورها. با تکرار این اتفاق نگهبانان به قضیه مشکوک شدند و یا مخبرین آمار داده بودند. زمانی که چراغ‌ها کم نور می‌شد نگهبانا برای سرکشی از پشت پنجره سرکشی می‌کردند، ما هم نگهبان داشتیم و بعد از اطلاع دادن سیم‌ها را جدا می‌کردم.

دیگر سرکشی نگهبانان نامحسوس شده بود یک شب وقت کار با المنت ناگهان سید عادل سر رسید و به من گفت: چیکار می‌کنی؟! خودم را زدم به نشنیدن و سیم‌ها را کشیدم و شروع به جمع کردن کردم. با فحش و بد و بیراه گفت: اونیکه دستت هست رو بده بمن! خونسرد نزدیک پنجره رفتم و المنت را پرت کردم یک طرف، بچه‌ها هم همکاری کرده و آن را قایم کردند. دست‌های خالی‌ام را بالا آوردم و گفتم: سیدی! چیزی نیست! گفت: اونیکه دستت بود! دوباره انکار کردم. از من انکار از اون اصرار، تا اینکه متوجه سطل بزرگ چای شد. گفت: اون چیه؟ گفتم: سیدی! چایی از صبح گذاشتیم زیر پتو و الان می‌خوایم سحری بخوریم. 
در «اردوگاه ۱۲» حتی نماز را هم با سختی اجازه خواندن می‌دادند چه برسد به روزه گرفتن. نگهبان نگاهی به سطل کرد و گفت: سطل رو بیار ببینم! سطل را آوردم جلو. آدم بی عقل دستش را تا مچ کرد توی چایی تازه به جوش اومده و دستش سوخت! تا صبح می‌گرفت زیر شیر آب سرد و هر چی فحش بلد بود به من می‌داد.

صبح منتظر بودند که برای بازجویی از من بیایند. چند نگهبان آمدند و آمار آخرین بند را هم گرفتند. شانسی که آوردیم قبل از ما بچه‌ها توی محوطه بودند و منم از پنجره المنت را رد کردم. آمار گرفتند و همه را فرستادند بیرون فقط به من گفتند بمانم. همون اول چند تا سیلی و لگد و کابل زدند و بعد گفتند: «وین کهربا» کجاست سیم برق؟ منم که ماشاءالله پوست کلفت و انکارکن گفتم از چیزی خبر ندار. همه بند را زیر و رو کردند، اما چیزی پیدا نکردند.

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

خروج از نسخه موبایل